سالها پس از مرگ شهداد، داستان خیانت مردم نورستان به او همچنان در گوشه و کنار این سرزمین پژواک داشت. زمینهای حاصلخیز و شهرهای پرشکوه به خاک و ویرانی تبدیل شده بودند. مردم در رنج و عذاب زندگی میکردند و نسلهای جدید، در سایه این تاریکی، به دنبال راهی برای رهایی بودند.
در این میان، «کیان»، برادر کوچکتر شهداد، که سالها در سایه داستان شاهراد و شهداد گم شده بود، خود را به عنوان منجی معرفی کرد. کیان مردی بود که با زیرکی سخن میگفت و مردم را با وعدههای بزرگ جذب میکرد. او ادعا کرد که میتواند سرزمین نورستان را از چنگال اهریمنان رهایی بخشد.
درفش خیالی کیان
کیان از افسانههای قدیمی استفاده کرد و شایعهای به راه انداخت که درفشی با قدرت الهی در کوههای دوردست وجود دارد؛ درفشی که میتواند نورستان را به روزهای طلایی بازگرداند. او این درفش را «درفش رهایی» نامید و به مردم گفت که تنها با اتحاد و ایمان به او میتوانند به این درفش دست یابند.
مردم که در فلاکت و ناامیدی به سر میبردند، به کیان اعتماد کردند. او سپاهی از جوانان و سالخوردگان نورستان فراهم آورد و آنان را با وعده نجات، به سوی کوههای تاریک هدایت کرد. در این میان، بسیاری از بزرگان و عاقلان به کیان هشدار دادند که این درفش شاید چیزی جز یک افسانه نباشد، اما کیان سخنان آنان را نادیده گرفت.
سفر به سوی فریب
کیان مردم را به سفری سخت و طولانی کشاند. در طول مسیر، بسیاری از افراد به دلیل خستگی، گرسنگی، و حملات موجودات پلید جان باختند. اما کیان همچنان به آنان امید میداد. او هر بار که گروهی از مردم خسته یا ناامید میشدند، داستانهای جدیدی از قدرت درفش میگفت و مردم را به ادامه راه تشویق میکرد.
در نهایت، پس از ماهها سفر، کیان و سپاهش به کوههای تاریک رسیدند. اما برخلاف وعدههای او، هیچ نشانی از درفش نبود. در این لحظه بود که مردم به حقیقت تلخ پی بردند: درفش رهایی چیزی جز یک افسانه نبود.
خیانت کیان و سقوط سپاه
وقتی مردم به کیان اعتراض کردند و از او دلیل این دروغ را خواستند، کیان که میدانست قدرت خود را از دست داده، تصمیم به فرار گرفت. او در نیمهشب، در حالی که مردم در خواب بودند، آنان را رها کرد و به سوی شهر بازگشت.
سپاه خسته و ناامید نورستان، که حالا بدون رهبر و امید بودند، طعمه آسانی برای موجودات پلید شدند. اهریمنان از تاریکی بیرون آمدند و تمامی سپاه را نابود کردند. هیچکس از آن گروه زنده بازنگشت.
سرنوشت کیان
کیان پس از فرار به نورستان بازگشت، اما مردم که از خیانت او آگاه شده بودند، او را طرد کردند. او سالها در انزوا و خفت زندگی کرد و در نهایت، در تنهایی و ندامت از دنیا رفت.
پایانی تلخ و عبرتآموز
نورستان که حالا بیشتر از همیشه در تاریکی فرو رفته بود، دیگر هرگز شکوه گذشته خود را بازنیافت. مردم از خیانت خود به شهداد و حالا به کیان، غرق در پشیمانی و اندوه شدند.
شعر پایانی
ز کیان سخنها به یادت بماند
که بر وعده دروغ، دلها نشاند
نه درفش، نه امید، نه راهی به نور
که افتاد سرزمین به تاریکی و گور
به شهداد خیانت، به کیان گناه
بماند سرزمین در اسارت و آه
که مردم به نادانی و خشم خویش
بریده ز تاریخ، چو برگ از ریشه