مسأله برقراری ارتباط، همبستگی و اتحاد بین طبقات مختلف یک جامعه همیشه چالشی مهم و در عین حال مشکل در جوامع مختلف بوده است. بزرگشدن در طبقات پاییندست، که از رفاه اقتصادی و تحصیلات محروم بودهاند، سختیهای خاص خود را دارد و به علاوه ارزشها و استانداردهایِ رفتاری مشخصی را در ذهن فرد به عنوان نوعی خردهفرهنگ در مقایسه با طبقات مرفه و تحصیلکرده جامعه نهادینه میکند. من مایلم در اینجا مقایسهای بین برخی متغیرهای روانشناختی در این دو طبقه انجام دهم که حاصل زندگی در میان هر دو گروه و مشاهدات میدانی خودم بوده است. آنچه در درجه اول به چشم میخورد «سرسختی روانی» بیشتر در طبقات پایین نسبت به طبقات بالاتر است. این مردمان که از کودکی با انواع چالشها دست و پنجه نرم کردهاند، برای بقا و سازگاری با محیط، ناچار بودهاند به قول معروف «پوست کلفت» تر از کسانی باشند که «لای پر قو» بزرگ شدهاند. بنابراین اگر مثلا دختران طبقات پایین را با دختران طبقات بالا مقایسه کنید، شاهد خواهید بود که آنها به اقتضای شرایط خاص خود، نه تنها در برابر ابراز احساسات و امیالشان بلکه در برابر اهمیتدادن به این دو نیز به نوعی گارد دارند. یافتن دلیل این امر البته شاید خیلی مشکل نباشد: والدین و اطرافیانی که نه زمان، نه انرژی، نه دانش و نه شوق کافی را برای رسیدگی به احساسات و امیال فرزندان خود داشتهاند. بنابراین شخصیت این دختران به سبک خاص خود به این مسأله پاسخ میدهد: تلاش برای خودبسندگی در رابطه با نیازهایشان. این دختران برخلاف دختران طبقات مرفه اصلا تمایلی ندارند که به پسری وابسته باشند بلکه بیشتر مایلند استقلال خود را حفظ کنند. به علاوه جملات محبتآمیز و اهمیت دادن به احساساتشان نه تنها سبب جذب آنها نمیشود بلکه بیشتر نوعی سوءظن و نفرت را در آنها زنده میکند. در عوض اگر دختران طبقات بالاتر را در نظر بگیرید مشکل نیست که متوجه شخصیت ضعیف، وابستگی و نیازشان به اهمیت قائل شدن برای احساساتشان شوید. این دختران که همیشه به نیازهایشان در اسرع وقت پاسخ داده میشد، ابداً آن خودمختاری و سرسختی کافی را برای پیگیری امیال خود نداشته و ظرفیت گنجایش عواطف مختلف نیز در آنها بسیار پایینتر است. بنابراین دور از ذهن نیست که صفاتی مثل «حساسیت» و «وابستگی» در آنها شدت بیشتری داشته باشد.