یک شب،
میانهی بهمن ماه شاید،
آنگاه که سوز سرد زمستان،
دندان را در دهان میجنباند؛
و آنگاه که خلق زمین،
به گناه بیگناهی شلاق میخورند؛
وقتی که آرزوها را همدوش صاحبانشان،
زیر نود سانتی متر خاک گوراندهاند،
از صدای تپش قلب کشتگان،
میخکوب خواهند شد؛
شهر نفس خواهد کشید،
و شهریار، به زمینی پرت خواهد گریخت.
آنگاه،
دخترکی دیگر متولد میشود،
تا نقاشی کند...
«امیر عزتی»