به نام خالق طبیعت که آرام بخش روح و روانم است.
یه روز که بسیار کلافه بودم تصمیم گرفتم که با برادر کوچک و شیطون خود به باغ ای که چند دقیقه تا خونمون فاصله داشت بروم.
زمانی که باغ رسیدیم برادرم به سمت درختان انگور دوید و من هم زیر سایه ی یکی از درخت ها نشستم،بوی طبیعت وجودم را زنده میساخت و نسیم باغ در لابه لای موهایم موج سواری میکرد.
آن روز برایمان بسیار به یاد ماندنی شده بود و آنقدر انگور خورده بودیم که برادرم توان راه رفتن نداشت.
چه زیبا است که ما انسان ها به طبیعت توجه کنیم و مانع از نابود شدن آن بشویم و زیر سایه خالق آن در سلامتی و نشاط زندگی کنیم.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد