ویرگول
ورودثبت نام
علیرضاسرمستی
علیرضاسرمستی
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

تکه ای از کتاب مصیبت های عاشقی!

گاهی اوقات روند زندگی روزمره طوری پیش می‌ره که ما تصور می‌کنیم زندگی مشترک اونقدرهاهم که فکر میکردیم جذاب نیست و روزبه روز رابطه ی بین ما وشریک زندگیمون سردترازقبل میشه.درصورتی که طرف مقابلمون آدم بدی نیست،فقط بیشتر وقتش روباصحبت کردن تلفنی با دوستاش میگذرونه یا مارو به خوبی درک نمیکنه،یا مدام میگه سرش شلوغه وگاهی باماتندبرخورد میکنه،حوصله نداره پای حرف هامون بنشینه و...

همه ی این مسائل باعث میشن تاتصورما از روزای دوست داشتنی ورمانتیک دونفره بهم بخوره وروزهامون تکراری بشن.وقتی روزهامون تکراری و یکنواخت میشن،احساس نارضایتی به مادست میده.چراکه وقتی به گذشته فکر میکنیم،روزهای شادبه یادمون میان وچون ذهنمون روزهای شاد و خوشبخت روتجربه کرده،دچارسردرگمی میشه.برای این که متوجه این تغییر بشین باید ابتدا ببینیم که تعریفمون ازعشق چیه وچجوری به وجود اومده.اگرکمی به گذشته فکرکنیم،متوجه میشویم که تجربه ی داشتن احساس عشق و دوستی در ما به سال ها قبل برمیگرده.یعنی زمانی که کودک بودیم ومادرمون عاشقانه مارو به آغوش می کشید وتک تک نیازهای مارو بدون این که خودمون تلاشی برای رفع اون نیازها کرده باشیم،برآورده میکرد.

اگر به تصاویر مریم مقدس و فرزندش عیسی نگاه کنیم،خیلی زود موضوع رو متوجه میشیم.تصویرمادری که عاشقانه فرزندش رو در آغوش کشیده و باعشق و محبت به اون نگاه می‌کنه.بانگاه کردن به تصویر این چنینی،به یاد دوران ناب کودکی خودمون میفتیم که مادرمون چقدر بی حد و مرز عشق و علاقه ی خالصش رو به ما منتقل میکرد و ما تجربه دوست داشته شدن رو از اون روزا توی ضمیر ناخودآگاه خودمون ثبت کردیم.

پدر و مادرمون توی روزای کودکی بامحبت های بی توقعشون تأثیرعمیقی رو روی روح و روان ما میگذاشتن،به طوری که وقتی بزرگ شدیم تأثیر اون همه عشق و علاقه ی نابی که بهمون تزریق شده رو توی ذهنمون حس می‌کنیم.زمانی که والدینمون باعشق مراقب بودن تا ماگرسنه نمونیم،زمانی که مارو نوازش میکردن و سرمون رو گرم میکردن،عشق رو توی وجود ما جاری می کردن.با کمی فکر میفهمیم بین عشقی که توی کودکی به ما تزریق شده،باعشقی که توی بزرگسالی نصیبمون شده،تفاوت هایی وجود داره.ما نبایدعشق تزریق شده ی دوران کودکی رو الگوی دوران بزرگسالی قرار بدیم.چراکه جنس عشق،توی دوران کودکی باجنس عشق توی بزرگسالی کاملا فرق داره.علت اون هم روشنه.توی اون زمان ما کودک بودیم ولی حالا بزرگ شدیم و توقعمون با دوران کودکیمون تفاوت داره.یکی از اون تفاوت ها به نوع نیازهامون برمیگرده.وقتی کودک بودیم همین که همیشه تمیز و مرتب بودیم،همین که گرسنه نبودیم وسروقت توی جای خوب بخواب میرفتیم،نیازهامون برطرف میشد.اما توی دوران بزرگسالی یار و همراه ما بایدبفهمه که داخل ذهن ما چی میگذره،دوست داریم چه چیز رو باچه چیز دیگه ست کنیم،برای بریدن نان کدوم چاقو رو باید استفاده کنیم و....

فهمیدن مسائل اینچنینی با درک این که ما کی گرسنه ایم یاسیر کاملا متفاوته.نه تنها متفاوته بلکه سخت وگیج کننده هم می‌تونه باشه که هرکسی به راحتی نمیتونه به اون ها پی ببره.تفاوت دوم به دوطرفه یا یک طرفه بودن رابطه ها برمیگرده.زمانی که ما کودک بودیم والدین بدون چشم داشت به ما محبت میکردن واز ما مراقبت میکردن.یعنی این رو پذیرفته بودن که اون ها موظفن از کودکشون مراقبت کنن وکودکشون هیچ وظیفه ای نسبت به اون هانداره.والدین ما هیچ وقت توقع نداشتن که ما توی دوران کودکی مراقب اوضاع و احوال اون ها باشیم یا به اون هاکمک کنیم.همین که مابه دنیا اومده بودیم برای اون ها کافی بود.وقتی که برای اولین بار چهار دست و پا راه می‌رفتیم یا خودمون بیسکوییت رو بدون کمک والدینمون دستمون می‌گرفتیم انگار بهشت رو به اون ها می‌دادیم.همیشه عشق ورزیدن از طرف اون ها به ما بود،نه از طرف ما به اون ها.اگربخوایم عشق روتفسیرکنیم به دو طرف میرسیم.یه طرف معشوقی که دریافت کننده ی عشقه و طرف دیگر عاشقی که دائما به معشوقش عشق میورزه و برای رسیدن به اون رنج و عذاب راه رو میپذیره.زمانی که والدین ما از صبح تا شب درحال سرویس دهی به ما بودن اونهم بدون چشم داشت و توقع،درواقع عشق یک طرفه رو به ما میدادن.حتی نمی‌ذاشتن که بفهمیم چقدرخسته شدن.شایدیکی از دلایلی که توی بزرگسالی آسیبش روحس میکنیم همین یک طرفه بودن عشق اون ها به فرزندانشان بوده.

وقتی توی بزرگسالی برای خود همراه ویاری رو انتخاب میکنیم مدام رفتارهای اون رو با رفتارهای خالص وبدون توقع والدینمون مقایسه میکنیم.وقتی که همسفرزندگیمون شب هاخسته است یا به حرف های ما خوب گوش نمیده،احساس بدی پیدا میکنیم وبا خودمون فکر میکنیم که والدین ما هیچ وقت با ما چنین رفتاری رو نداشتن.

چرا که خستگی هاشون رو از ما پنهان میکردن و باخودشون به اتاق خواب می بردن.این یعنی اون ها هم دقیقا مثل حال بزرگسالی امروزما،مشکلات وخستگی هاشون برای اتاق خوابشون بود.ما نباید تصور کنیم که یارمون خودخواهه و یا بی عرضه هست.بایداین روبپذیریم که نباید مدام دوران خوش کودکی وعشق بی نظیرش رو با دوران بزرگسالی مقایسه کنیم.نبایدتصورکنیم که شریک زندگیمون رو اشتباه انتخاب کردیم و از اون توقع عشق بی حد و مرز مادرمون رو داشته باشیم.هرگز فراموش نکنید که همسرشما،همسرتان است نه پدر یا مادرتان.

معرفی کتابروان شناسیمشاورهازدواجمصیبت های عاشقی
معلم خوشحالی که همیشه میخونه وبعضی وقت هامی نویسه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید