اگر از من بپرسند چهره سرشناس غزل در سده اخیر کیست؛ بیدرنگ خواهم گفت "حسین منزوی". نه ابتهاج، نه ملکالشعرا و نه هیچکدام از شاعرکان امروزی!
منزوی در زمانی که همه میپنداشتند دوره غزل به سر آمده، جان تازهای به آن بخشید. شناخت منزوی از نیما ژرفتر از آن که بود که بدیعیات او را به ایجاد یک فرم ادبی تقلیل دهد؛ نیما بزرگترین تاثیرش در ایجاد محتواهای نوین بود. منزوی نیز این باده نو را در جام کهن غزل ریخت و روح تازهای شد در در کالبد این فرم. افراد دیگری پیش از منزوی دست به این کار زده بودند اما عطای آن را به لقایش بخشیدند و خطر نکردند. شاید مهمترین مصداق این گفته، هوشنگ ابتهاج باشد که این پل را ساخت اما از آن رد نشد، منزوی ولی جوان بود و جویای نام، او این ایده را عملی ساخت و پس از آن، شاعرانی چون محمدعلی بهمنی پیرو او شدند و گفتند: "جسمم غزل است اما روحم همه نیماییست"
اما چرا منزوی را کم میشناسیم؟
منزوی اهل حضور در محافل ادبی نبود؛ شاید فامیلش در این حیطه، نشانگر روحیه او بود. منزوی روحیهاش با جمعهای شعرا و سلوک هنرمندان همعصرش سازگار نبود. او خلاف مسیر شنا میکرد و مانند آنها در سیاست غوطهور نمیشد و اگر اندکی زیادهروی کنم، "اهل ادا نبود"
منزوی همواره در تنگنا بود. مادامی که در قید حیات بود، کسی او را آنچنان که باید نشناخت؛ پس از مرگش اهالی ادب دریافتند که عجب در گرانبهایی را از کف دادهاند.
شعر منزوی نیز پیرو شعر پیشینیان خود نبود. او بیپرده از خودش، اگر "با تاک و کوکنار" همنشین میشد، ابایی از گفتن آن نداشت. معشوق شعر منزوی، معشوق هزاران ساله شعر فارسی نبود! در شعر او خبری از سرو قد سیمین عذار کمان ابرو نیست. معشوق منزوی منحصربهفرد است و از او با "زنی به هیبت دوشیزههای درباری یاد میکند. اصولا "زن" در شعر منزوی جایگاه رفیعی داشت .
غزل منزوی صاف و ساده است و سریع هم به موسیقی راه یافت؛ از آلبوم نیلوفرانه غلیرضا افتخاری تا آت=ثار متعددی لز هماین شجریان و حتی در آثار کوروش یغمایی، منزوی بر دل مخاطب نشست.
امروز نوزدهمین سالگرد درگذشت منزویست