امیر عظیمی
امیر عظیمی
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

درخت پلنگ سوته زار

سالهاست که در منطقه زندگی رمضونعلی ، محیط بانی شب و روز بدون پلک بر هم زدن ناظر و مراقب کل و قوچ ها است و‌ با اعمال قانون از شکار اونها جلوگیری کرده، یونس برادرزاده رمضونعلی ۷ ماه حبس براش بریدند ، جاوید نوه خواهر رمضونعلی سه ماهه تو حبسه ولی ۵ماه دیگه باید اون تو باشه ، تازه کلی هم جریمه نقدی شده، ماه پیش هم که تفنگ بی جواز پسر بزرگ ‌رمضونعلی کشف و ضبط شد ، سند گذاشتن تا وقت دادگاهش برسه.

همه اینها و چندتا دیگه از جوانهای ده که الان پرونده شکار و حبس و جریمه دارند میگن شغل آبا و اجدادی ما شکار بوده و شاهد و گواهشون همین پیرمرد معروف شهرستان ، رمضونعلی هست. داستان رشادت ها و شبگردی ها و شکارها و تعقیب و گریزها و آمار کل و قوچهای رمضونعلی نقل محفل جوان هاست و هر کدوم در رویاهاشون خودشون رو یک رمضونعلی میبینند. اینجا آمال آرزوهای هر جوان بیست تا سی ساله یک موتور تریل و یک تفنگ گوله « مثل مال رمضونعلی » هست.


اما خود رمضونعلی اول ماه رمضون امسال که بیاد ، میشه دوازده سال که دیگه دست به تفنگ نزده.

هیچکس نمیدونه دلیل توبه اون چی بوده، جز شاهمیر پسر گلاب ، همه میدونن رمضونعلی اون قدیما خاطرخواه گلاب بوده ولی خوب قسمت نبوده، گلاب رو میدن به یکی از اهالی ده پایین ، جنازه خونین شوهرش رو تو شغال دره پیدا کردند، میگفتن پلنگ زده،


گلاب پسرش شاهمیر رو تنهایی بزرگ میکنه میفرسته شهر، درس میخونه و برمیگرده و میشه رییس محیط بانی منطقه و الان حدود ۱۶ نفر رو بخاطر شکار فرستاده زندان ، گلاب خونه زندگی شو جمع کرده برده شهر ، تاب سنگینی نگاه و طعنه های مردم رو نداشت، بعضی جوانها تهدید کرده بودند پسرش رو طوری سر به نیست میکنن که جنازه اش هم پیدا نشه.

شاهمیر ولی مورد احترام همه است و قد بلند و شونه های پهن و چهره آفتاب سوخته و اخم همیشگی اش ناخوداگاه آدم رو وادار به سکوت و احترام میکنه،شاید به همین دلیل که هیچ کس تا حالا به تهدید ها عمل نکرده.

اما هنر شاهمیر فقط اینها نیست، زیردست هاش بهش میگن میرپلنگ، چون مثل پلنگ از سنگ و صخره کوه ها بالا و پایین میره و زمان شکار شکارچی مثل پلنگ بی رحمه ، به خاطر همه اینها جمعیت کل و قوچ به قدری زیاد شده که مثل رمه گوسفند تو کوچه پس کوچه ده حرکت میکنند. از طرف دیگه‌ بخاطر این همه وفور نعمت پلنگها به منطقه برگشته و زاد و ولد کرده و جمعیت اونها هم زیاد شده،

رمضونعلی ، یه شب تابستون میره چشمه غلام آب برداره ، چشمه غلام تنها چشمه منطقه است که درخت داره ، کنارش یک درخت توت هست که پدر رمضونعلی کاشته بوده ، رمضونعلی شکارهاش رو اونجا از درخت آویزون میکرد و پوست میکند.

اون شب ماه تو آسمون نبود و همه جا تاریک بود وقتی نزدیک چشمه میشه متوجه حرکتی روی درخت میشه و تا بخواد پلنگ روی درخت ببینه دیگه اینقدر نزدیک بود که امکان برگشت نداشت، همه میگن پلنگ از رو درخت به سمت رمضون خیز برداشت که رو هوا زدش، ولی خود رمضون میدونه که پلنگ بجز در حمایت توله یا در کنج و پناه و کنام به آدمیزاد حمله نمیکنه و زبون بسته میخواست محل رو ترک کنه، بعد اون کسی نفهمید چرا رمضونعلی شکار و تفنگ رو کنار گذاشت ، از این قضیه فقط شاهمیر خبر داره.

فردای اون شب پارچه سیاهی سر در محیط بانی آویزون کرده بودند، تا ظهر همه‌ ده خبردار شدند، گلاب به رحمت خدا رفته بود، بعدها توی خرت و پرت های ننه گلاب تو شهر کاغذی پیدا شد که برای رمضونعلی نوشته بود که اجل مهلت فرستادن رو بهش نداده بود.

نامه کوتاه بود و با لحن تمنا، « رمضونعلی تو رو قسم به اون قول و قراری که گفتی مثل پلنگ چشام بهت هست، مواظب پسرم و کلبه ام باش»

فقط شاهمیر میدونست اون شب چشمه غلام چه بر رمضونعلی گذشت.

وقتی نامه پیدا شد ، شاهمیر رمضونعلی رو صدا زد و کاغذ گلاب رو گذاشت تو دست رمضونعلی، پیرمرد بعد از خوندن نامه به پهنای صورت اشک ریخت و‌گفت شبی که پلنگ رو زدم نمیدونستم به چی تیر انداختم ، وقتی رفتم بالای سرش ، حال عجیبی داشتم ، تو عالم خلسه و‌رویا گلاب رو‌دیدم که رو زمین افتاده و میگه اخرش کار خودت رو‌کردی.

الان دوازده سال که رمضونعلی هر وقت شاهمیر یک شکارچی رو دستگیر میکنه تا شهر همراهش میره که متخلف رو تحویل بدن و دوازده سال پای هر چشمه یه درخت میکاره به یاد کنام پلنگ و

گلاب....

(هر نوع تشابه اسمی افراد و مناطق و وقایع صرفا تخیلی و‌ تراوشات ذهنی نگارنده است)


شکارداستان کوتاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید