نوشتن مقوله عجیبی است، مخصوصا در این دوره و زمانه. تا همین چند دهه پیش، اگر کسی میخواست چیزی بنویسد حتما میبایست در تیم تحریریه نشریهای استخدام میشد، یا کاغذهای بیشماری را به تنهایی سیاه میکرد، به امید آن که ناشری از این نوشتهها خوشش بیاید و فرصتی برای پول درآوردن از آنها بیابد. یا اگر فرد ثروتمندی بود، خود ناشر نوشتههای خودش میشد و چه بسا نشریهای برای خود تأسیس میکرد؛ مگر همشهری کین چیزی جز این بود؟ یک شخصیت ثروتمند که حساب بانکیاش از معادن طلا تغذیه میشد و از قضا خوشفکر و قلم هم بود.
اما امروز، همین الان به فرض مثال، یک جوانک 22 ساله در ساعتی از نیمهشب ناگهان تصمیم میگیرد بنویسد و کسی مطلبش را بخواند. و به قول خارجیها Here we go. چه کسی فکرش را میکرد که صنعت نوشتن (بله زمانی برای خود صنعت بود مانند هر چیز انحصاری دیگر و هنوز هم با تغییراتی هست) اینگونه ناگهان دستخوش تغییراتی اساسی بشود. که از فرآیندهای استخدام و گذر از ویراستار و دردسرهای چاپ به جایی برسیم که هر کسی با هر میزانی از سواد و آگاهی و البته اغلب بیسوادی و ناآگاهی بتواند مطلبی بنویسد و منتشر کند و تازه زیربار ایرادهای ابتدایی نوشتهاش هم نرود؟
و تازه حالا این هم به گذشته پیوسته. جدیدترین ترند دستاوردهای نوع بشر حالا هوش مصنوعی است که میتواند بنویسد. حتما شما هم با ChatGPT و Bard و چندین و چند هوش مصنوعی دیگری که حالا نقل محافل شدند آشنایید. کافی است چند کلمه به این نرمافزار بدهید و انشاهای چند صفحهای، اگرچه با غلطهای نسبتا متعدد محتوایی، تحویل بگیرید. در این زمان است که انتخاب برای خواندن بیش از پیش دشوار میشود. زمانی به ازای هر هزار نفر، یک نویسنده وجود داشت. حالا هر نفر خود یک نویسنده است؛ از نوشتن متنهای بیربط زیر پستهای اینستاگرام تا متنهای کوتاه اغلب بیسروته در توییتر، و حتی همین مطلب بلند و بیهدفی که اکنون مشغول خواندن آنید (راستش را بخواهید واقعا بیهدف مینویسم پس اگر به دنبال نتیجهای هستید احتمالا بهتر است وقت خود را بیش از این تلف نکنید!).
همه اینها را گفتم تا به این سوال اصلی برسم: «آیا وضعیت بهتر شده؟» به نظر من نه. اگر راستش را بخواهید فکر میکنم نوشتن نباید در دسترس عوام باشد. البته که همه باید شانس نوشتن را داشته باشند. هر کسی باید بتواند ایده خود را مطرح کند. از تفکرات خودش بنویسد و دیگر ایدهها و ذهنیتها را به چالش بکشد. اما نه به این شکل. لااقل تا زمانی که فرهنگ درستی برای آن میان اکثریت شکل بگیرد. به نظر من دلیل افزایش سرسامآوری حجم کتابها و مطالب زرد طی دو سه دهه اخیر همین است (ایرانی و خارجی فرقی نمیکند؛ این مرض مشترک گریبانگیر همه ماست!). هر کسی میتواند هر مطلب بیسروتهی را بنویسد و تا زمانی که لفظ بیان آن مطابق با میل و مزاج عامه باشد، چاپ مجدد آن و کلیکخور بودنش تضمین شده است.
به نظرم تنها بخشی از جوامع انسانی که توانستند به خوبی خود را با این تکنولوژیها تطبیق دهند مجلهها و نشریههای علمیاند. هیچ مطلبی در آنان چاپ نمیشود مگر آن که به تأیید هیئت سختگیر داوران نشریه برسد و همین ارزش آنان را بالا میبرد. به همین دلیل است که مطلب من در سایت ویرگول شاید طی یک هفته به حداکثر ده بازدیدکننده برسد اما یک مطلب نه چندان مهم در نیویورکر در یک روز از صد هزار بازدیدکننده عبور میکند. و به نظرم این ساختار نوشتن تأثیر بیشتری دارد. این که ده نظر مهم و درست از نظر محتوایی از یک شخص عادی منتشر شود و بازدید بالایی داشته باشد مهمتر از صدها کپشن و نوشتههای بیسروته است که فقط دوستانش آن را لایک میکنند.
پلتفرم آرمانی برای من آن پلتفرمی است که هر کس بتواند هر نوشته مهمی را تا زمانی که از نظر علمی و منطقی درست باشد (برای جلوگیری از ترویج اطلاعات غلط) و توهین مستقیمی به کسی نداشته باشد منتشر کند و مهمتر آن که دیگرانی این نوشته را ارج بنهند و بخوانند و نظر بدهند و در نهایت، به این شکل، تبادل ایدهها در فضایی سالم شکل بگیرد. چرا تنها در این صورت است که میتوان به رشد یک جامعه امیدوار بود؛ که با نظرات متفاوت و اغلب متضاد درباره یک موضوع آشنا شویم و پذیرش دیگر ایدهها را تمرین کنیم. چیزی که این روزها خیلی به آن نیاز داریم؛ پذیرش یکدیگر.
از این که تا پایان این مطلب رو خوندید ممنونم. خوشحال میشم نظر شما رو هم درباره این موضوع بدونم. پس معطل نکن و بنویس واسم :)