نشسته ام برِ جانان، مرا صدا نکن
درون سینه بجویی و کجا کجا نکن
قسم خورد به خورشید و سپیده دمان
چون ثمود مدام نجوای کذباً کذبا نکن
***
پرده بر افتاد و منِ بیچاره به رقص آمده ام
چون گردِ غباری، به آغوش گردباد فتاده ام
هی چرخ و دمادم دلهره ی سقوط را زاده ام
آبی که به خاک ریخته ای، به آتش کشانده ام
***
در من یوسفی است که به چاه گرفتار بود
و یعقوبی که به حُزن، کور از مویه بسیار بود
حتی برادرانی، که به حسد حُسنش دچار بود
کفر است ولی خدایی که از ابتدا به کار بود