ویرگول
ورودثبت نام
S.z
S.z
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

چشمان خیس شده مهربانش

شب اول ماه مبارک همین سال ۱۴۰۲ در حرم حضرت علی‌بن موسی‌الرضا تکیه به دیوار داده،نشسته بودم و داشتم کلی با ضجه و زاری دعا میخوندم و با حضرت درد دل می‌کردم.

کنارم یک پیرزن روستایی با صفا نشسته بود.انگار با گریه‌هام دلش رو خون کرده بودم.

با یک نگاه مهربان و چشم‌های از روی دلسوزی خیس شده‌اش گفت: آخه چه مشکلی داری، اینجوری گریه میکنی؟

با همون حال گفتم آخه بنده خوبی برای خدا نبودم.

ایییینقدر مهربانانه گفت آقا میبخشه.میبخشه.

از بس چهره اشک آلودش مهربون و دلسوز بود دیگه ساکت شدم.دلم نیومد بیشتر از این جگرش رو خون کنم.

چند بار سرش رو بوسیدم. انگار صد سال بود میشناختمش.

صفای باطنش، و اینکه اینقدر یکی میتونه در اوج هفت پشت غریبگی با آدم هم‌دل باشه، خیلی بهم آرامش داد.

کسی که حتی سواد نداشت اما هرازگاهی، همین جور که من دعا می‌خوندم دستش رو روی مفاتیح من می‌کشید و می‌بوسید و به صورتش می‌مالید.

مطمئن بودم که اون پیرزن روستایی، یک بهشتی است که کنارم نشسته.از اینکه محبتش رو با تمام وجودم درک می‌کردم احساس لذت می‌کردم.

آخه می‌فهمدم که ایشون رو امام رضا گذاشته بودند کنارم.....

ماه مبارکچشمان خیس شده‌اشحرم امام رضاروستایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید