رفتم تو اتاقش و ازش پرسیدم : چرا گریه میکنی ؟
+دلم برای مامان و بابام تنگ شده .
_چرا مردن ؟
+اون موقع خیلی کوچولو بودم ، ولی یادمه بابام مریض بود و مامانم کار میکرد . مامانم تصادف کرد و چند روز بعدش بابام به خاطر مریضی مرد .
+ تاحالا پیش کسی زندگی کردی ؟؟
_آره
+پیش کی ؟
_خانم و آقای فرانس ؛
+کی ان ؟
_اونا مغازه ی نون فروشی داشتند . بهم گفتند اگه میخوام اونجا زندگی کنم ، باید کار کنم . اما فقط کار کردن نبود و منو بی جهت اذیت میکردن .
+اونا بچه هم داشتند ؟
_آره .
دو تا دختر داشتند که منو مجبور میکردن اتاقشون رو تمیز کنم ، لباساشونو بنویسم و مشقاشونو بنویسم .
+مگه تو سواد داری ؟
_نه . فقط در حد خوندن تابلو های مغازه ها . بعدشم وقتی بلد نبودم ، خانم فرانس منو میزد .
+?( حالت ناراحتی و تاسف ) از کی تا حالا پیششون بودی ؟
_ دقیق یادم نیست اما چند روز بعد از اینکه بابام مرد تا همین دو سه روز پیش .
+
عزیزم . چرا یه بچه ی بی پناه رو دعوا میکنند .
فردا میریم پیششون .
_خب اون موقع خانم فرانس منو دعوا میکنه .
+مگه الکیه ؟
_...
+راستی چند سالته ؟ بزار حدس بزنم ، هفت یا هشت سال ؟
_اره .
+ولی من اسمت رو هم نمیدونم .
_میا :))
+چه اسم قشنگی . عزیزم ✨
_چرا منو آوردین اینجا ؟؟
جوابشو ندادم . شاید به خاطر این بود که اسم عروسک خرگوش اون هم لوییس بود ، یا شاید حس خوبی بهم دست داد ؟ نمیدونم شاید ........
پارت ۴ رو هر چه زود تر میزارم .
فقط بی زحمت یه لایک هم بکن . ❤️