تو بودی، ولی همیشه دور
یه حس مبهم و صبور
من از نگاهت میگذشتم
تو از دلم بیخبر عبور
یه چیزایی نگفته موند
میون ما، توی همون سکوت
من از ترس گفتن بریدم
تو شاید از گفتنش خجول
نگفتم بهت که دلم چقدر برات میلرزه
نگفتی ولی تو نگات یه چیزی بود، یه مرزه
یه مرز ناپیدا که عشق ازش نمیگذره
فکر میکردم شاید یکی دیگه
نفسهاتو صدا کنه
واسه همین ازت گذشتم
با اینکه قلبم نمیتونه
نگفتم بهت که هنوز تو خوابمم باهامی
نگفتی ولی میدونستم که میفهمی کجامی
یه عشق پنهون بود، که بیصدا مونده، ولی تموم نشد
حالا که دوری، ولی هنوز
یه چیزی تو دلم زندهست
شاید نگفتم، ولی بدون
این عاشقی گفتن نمیخواست