http://jameaecinema.ir/4375/
جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر/پرداختن به سرچشمهها و سرشت نیروی اخلاقی،مهم ترین مضمون فیلم «علفزار» است .رویکردی که بر سراسر فیلم از سوی مرد بازپرسی که اخلاق و وجدان برای او مهم است جاری و حاکم است. شبحی زنده در میان ویرانه های زمانه ی ما! جهانی از شرم های فرو خورده!
قهرمانی که آرزوی بازگشت نظم اخلاقی در او متبلور است ،نظمی که از وجدان و سرشت آدمی نشات میگیرد.او به دنبال راهی نه برای تخدیر و گریز بلکه پذیرش و استقبال از درد است که ارام بخش وجدان اوست .هم تباهی را می بیند هم رستگاری را که در ازدحامی از تباهی و دروغ به دنبال جوانمردی و انسانیت می گردد.
«علفزار» نمایش گر «واقعیت های اجتماعی» است و فیلمساز با روایتی واقعی و مستند شیوههای عمل ، فکر و احساس را که در بیرون از افراد وجود دارد و از قدرت و قوت اجباری برخوردار است را مورد بازاندیشی قرار می دهد.
«علفزار» روایت سرگشتگی واستیصال آدمی است.نمایش بی محتوایی ترسناک قدرت ومصلحت های شخصی است.نمایش صاحبان قدرت است که ناشیانه ادای شرافت و متانت را در می اورند و شبانه روز درگیر مبارزه ای مذبوحانه برای حفظ طبقه و جایگاه شان هستند.
سرگذشت انسانهایی نادرکه میان وظیفه، قانون و وجدان درتقلا هستند و با خیر و شر، تک گویی های منفعت طلبانه، بیمارگون و لجام گسیخته در نبردند تا زیبایی حقیقت را متبلور کنند.حقیقتی که در وانفسای زندگی انسانی ،زیبایی تام وتمام است.نبرد نابرابر قدرت و جبر با وجدان ادمی سالم و رها از یوغ ظلمت است.مبارزه ای که از ابتذال روح جلوگیری می کند.
فیلم روایت بازپرسی است که هرچه میرود به انتهای مسیر نمیرسد و در مواجهه با مسائلی است که با اصول و قابوس او نمی خواند .شهردار یک شهر می خواهد با اعمال نفوذش خون فرزندش را فدای کسب قدرت و اعتبار خود کند.
در این میان انگی به او می چسبانند تا درقضاوتش محتاط تر و فرمانبردار تر و تحت سیطره باشد .این چالش با تضادهای درونی اش این امکان را از او میگیرد تا با درون نگری صادقانه اش این چالش عمیق را با داده های غریزی اش به میان میدان آورد و در نهایت لحظه های مواجهه با اینده کودکان به کاتارسیس لحظه ای نائل می شود .
بازپرس وجدانش را در برابر با زندگی و آیندهی ۳کودک قرار می دهد ومی کوشد که سایه هیولا وار شهوت ،رعب و قدرت و اعتیاد آدمیان بر آینده ی آنها حکم رانی نکند.«کاظم دانشی» قانون ،دولت و دستگاه قضا را درقالب وجدان یکی از نمایندگان این سیستم را با سرنوشت این کودکان می آزماید.
کودکی که سهوا از سوی یک مامور پلیس تیر می خورد.کودک نامشروعی که در آرزوی تحصیل است و خردسالی که شاهد تجاوز به مادرش بوده است . او جرائمی که بخشیدن شان هم جرم است را ارحج تر از قانون می بیند.
بازپرس با نبردی درونی در خود؛ در وهله اول به فکر خویش است اما شرافتی از درونش میجوشد که اجازه سکوت به او نمیدهد. تکالیفی که در خارج از وجود و اعمالش در زمینهی حقوق و رسوم تعیین شده است را بازخوانی می کند.هر چند این تکالیف با احساسات او موافقت ندارد.
او از سکوت و لاپوشانی اطرافیان را نمی گذرد.حالا اوست که باید دراین میان، تصمیم بگیرد علیرغم قدرت و اجبار مافوق ش حکم کند.او درمقابل اجبار و قدرتی آمر و قاهر می ایستد تا واقعیت های اجتماعی برخلاف میلش بر او تحمیل نشود .او پایانی بر انزوای وجدان در جامعه ای ملتهب و تب دار است .