مختص جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر/«تفریق»فیلمی مدرن با روایتی ذهنی است که از یک ساحت رئالیستی وارد دنیایی غیررئالیستی می شود.پیداشدن شخصیت هایی دقیقا شبیه یک زوج ،انها را به ساحتی درونی تر و با چالش سوق می دهد که در آن مرد و زن- فرزانه و جلال- گویی انگار به دنبال یافتن همزاد خویشند. به دنبال آمیزاد نامعقولند ،مثل غواصی که هوایشان دارد تمام می شود به هم چنگ می زنند اما بی تامل ،شیفته اعماقند اما دلبسته سطح !
آنها از بُعد تبیین روانکاوانه ،گویی به دنبال فرصتی برای فرار از خود و یکدیگرند. آنها در کنکاش زندگی، به دنبال آدم های مرده دنیایند .در جستجوی نیمه گمشده ی خود، آن بخش پنهان و خاموش درون خویشتن .
فیلم تفریق مرد و زنی را روایت میکند که به وجود یک زوج از نظر ظاهری و سنی درست مثل خودشان – بیتا و محسن – پی میبرند که هیچ ارتباط نسبی ندارند و حال شرایط پیش رو آنان را درگیر ودار مخمصه ای غامض قرار می دهد . گویی انها بازیگرانی را استخدام کرده اند که نقش دلخواهشان را ایفا کنند اما نتیجه تلخ و غیر انسانی است . محسن وسوسه رفتن در اوج دارد اما با مرد سالاری پوچ ، با لجاجت ، با صدای کلفت و تفکری خام !
تفریق درست مانند فیلم دشمن دنی ویلنوو که «آدام بل» استاد تاریخ دانشگاه، زندگی آرام و یکنواختی دارد. او به توصیه یکی ازهمکارانش فیلمی را اجاره میکند و بازیگری را که بهطرز عجیبی شبیه خودش است، در فیلم میبیند.او با جستجو در اینترنت، نام بازیگر را پیدا میکند. آدام دو فیلم دیگر را که بازیگر در آنها بازی کرده را اجاره میکند و ذهنش درگیر مردی میشود که به نظر میرسد همزاد فیزیکی اوست. آدام در خانه اش عکس فردی که شبیه خودش است که دست زنی روی شانه اش هست را می یابد که شناسایی زن درعکس غیرممکن است .
در صحنه ی پایانی فیلمِ ، این صحنه هول آور «مانی حقیقی» فرزانه در آخرین لحظه خود آگاهی ،با اینکه می داند شوهرش به قتل رسیده ،بی توجه به این موضوع ،به سوی مرد همزادِ شوهرش می رود. انگار که هویت او، با دیدن و یافتن محسن معنا پیدا می کند. گویی رنج هستی و رنج زندگی به انها می فهماند که باید از خویشتن رها شد،هرچه که نتیجه مبهم و تلخ باشد .
اینکه برای روزها و لحظاتی از بودن خود فارغ شویم و«هم بودن» خود را از طریق ذهنیت ها معنا ببخشیم. شاید میل جویی در این همذات جویی بی ربط نباشد، به زعم اریک فروم باید از طریق ورود به فرآیند های عاطفی به خودشناسی و دیگر شناسی وایجاد پیوند میان خود و دیگری و رفع رنج جدایی دست یابیم و دراین میان تنها برای پسر بیتا و محسن مهم است که زنی دیگر را جای مادرش نمی پذیرد.گویی او هویت انبوه سازی شده را می فهمد
فرزانه و محسن در تفریق ،همواره مشغول جنگ بین کینهها و عقده های دیرینه نسبت به آدمهایند و با تنفر از خویشتن بصورت مکانیزم برعکس یا «والایش» دنبال رهایی اند . آنها در یک جهان پر آشوب به سر می برند که در شبانه روز بین بی جسارت بودن و نرسیدن در آمد و شد هستند . اصولاً دنیای چنین پرسونالیتیهایی، جهانی پر از ماکرو دست آوردهای نوسانی هست، عطش به دست آوردن دارند، وقتی به دست می آورند خراب میکنند. به همین روی، جهان پر شده از ادم هایی که در شمایل انسانی با روانی از هم گسیخته ، پا به عرصه حیات نهاده اند .