
مقدمه؛
مسئله اختیار انسان بعنوان یکی از مسائل چشمگیر فلسفه، در هر دوره تاریخی نمود و شیوه ی طرح بحث متفاوتی داشته است، در قرون وسطینیز این مسئله را میتوان طرح شده در نسبت با قدرت الهی و علم الهی یافت که منجر به مناقشات و طرح مباحث شده است. طرح بحثی دامنه دار که با مسئله پاداش و کیفر اخروی، گناه، دعا و... دیگر از این قبیل موضوعات دینی پیوند خورده و منجر به ایجاد تعارضاتی میشود. بطور اخص در این نوشته به موضوع اختیار انسان و علم پیشین الهی در نزد بوئتیوس، فیلسوف مسیحی قرن ششم میپردازیم. او در کتاب پر آوازه ی تسلای فلسفه که در دوران محکومیتش در زندان نوشته شده روایتگر گفتوگوی خیالی خود با بانو و الهه ی فلسفه است . در دفتر پنجم کتاب بحثی درباره مسئله علم پیشین الهی و امکان یا طرد اختیار انسان طرح میشود و بوئیتیوس در آنجا به شرح و نقد ایده ای در خلال گفتوگوی اش با بانوی فلسفه می پردازد که میتواند هر دو مفهوم علم الهی و اختیار را با همدیگر بدون تعارض محقق کند. این جستار در صدد است به این سه پرسش پاسخ دهد که راه حل او برای تحقق این امر چیست؟ و سپس نقد های آمده در کتاب کدام اند ؟ و چه دفاع هایی در مقابل آورده شده است؟
فصل دوم از دفتر پنجم کتاب تسلای فلسفه، گفتوگوی بوئیتیوس و بانوی فلسفه درباب مسئله اختیار است، اما زفصل سوم از دفتر پنجم به نحو جزئی تر به موضوع می پردازد و اینگونه آغاز میشود که تناقضی میان علم پیشین خداوند و اختیار بشر وجود دارد که بسیار آشکار می نماید، زیرا اگر خدا دارای علمی قطعی و خطا ناپذیر و جامع است، وقوع متعلقات آن علم ضروری است و آنچه خداوند به وقوعش علم دارد می بایست به ناگزیر رخ دهد. علم قطعی خداوند بالضروره تحقق دارد پس بالضروره تصمیمات انسانی به نحوی از پیش متعین و بالضروره محقق خواهد شد تا علم خدا صادق باشد. اگر چنان نباشد و امکان بپذیرد که فعلی غیر از فعل مندرج در علم خدا رخ دهد، آنگاه علم خدا خطا پذیر و بدل به گمان خواهد شد که امری قابل پذیرش نیست. اگر بتوان افعال را به نحوی سامان داد که با آنچه در علم پیشین خدا هستند مغایرت پیدا کنند مفهوم اختیار حفظ میشود اما مجبور به رفع علم پیشین خدا خواهیم بود، همچنان که علم پیشین خدا مفهوم اختیار و ازادی پیش از انجام فعل را مرتفع خواهد کرد
در ادامه ی همان فصل اشاره میشود که قرار دادن پاداش و کیفر برای اعمال نیک و بد انسان امری بیهوده خواهد بود، زیرا انسانی که مجبور است عمل نیک را ضرور تا انجام دهد، آنرا مبتنی بر شایستگی انتخاب، تشخیص و ایمان اش انجام نداده است. در صورتی که پاداش از این رو است که فرد دارای انتخاب و تشخیص و ایمانی فضیلتمندانه به همت خویش بوده است و در ازای آن همت با نتیجه ی نیکو پاداش خواهد گرفت. و بالعکس همین موضوع برای انسانی که مجبور به عملی شر و بد بوده است نیز صادق خواهد بود، او از حیث اجبار و نه عدم شایستگی و قصد و انتخابی رذیلانه دست به فعل شر زده است و کیفر او نیز نه تنها بیهوده است که عادلانه نیست.
از سوی دیگر ما در باب چندی از مفاهیم الهیاتی دیگر نیز به مشکل برخواهیم خورد. نخست آنکه مبدأ و منشأ شر آدمیان و رذیلت آنان چیست؟ اگر که گناه آدمیان نه ناشی از اراده ی آزاد و انتخاب آنان، بلکه ناشی از خواست و مشیت الهی است، یعنی ضرورت و زنجیره حوادثی که خداوند مقدر داشته و بدان علم یقینی از پیش دارد. پس آیا خداوند نیز خود منشأ و عالم به تحقق رذیلت ها است؟ بعلاوه، مفاهیمی نظیر امید، دعا و تضرع در نزد خداوند برای تغییر امور نیز بیهوده خواهند بود، خدا میداند که چه خواهد شد، و دانشش را هرگز نباید خطا باشد، حال آنکه اگر آنچه او مقدر داشته و در علم پیشین اش مندرج است بخواهد به دعا تغییر یابد، علم خدا دچار خطا خواهد شد. و شایان توجه است که اگر بگوییم او به این فرایند دعا و تغییر امور از پیش آگاه بوده پس بواقع هیچ چیز تغییر نیافته و تنها امری از پیش مقدر بدون دگرگونی محقق شده است، دعا نیز اینگونه اثر خود را از دست خواهد داد
طرح یک استدلال برای حل موضوع
در راستای پاسخ به سوال این جستار، که بوئیتیوس چه راه حلی را برای تعارض مذکور ارائه میدهد میتوان به استدلالی اشاره کرد که طبق بیان بوئیتیوس، پیشتر نیز مطرح شده بوده است. مبتنی بر آن وجود علم پیشین خداوند اجازه می دهد که اراده آزاد وجود داشته باشد، زیرا علم پیشین رویدادهایی که در حال اراده شدن هستند ندارد. به عبارت دقیق تر، علم الهی علت تصمیمات بشری نیست که بتواند به آن ضرورت رخ دادن بب تنها ضرور تا از آنچه که انسان میکند آگاه است بدون آنکه موجبیتی از سوی خود بر افعال انسانی تحمیل کند. برای مثال دو ساعت را در نظر بگیری و همزمان با هم کوک شده اند و حرکت تمام عقربه هایشان یکسان و هماهنگ است. اگر چه هر دو ساعت ضرورتا یک زمان مشابه را در هر لحد میدهند اما هیچ یک علت آن یکی نیست و نمیتوان گفت از آنجا که مقرر است ساعت اول فلان زمان را نشان دهد ساعت دوم نیز به ضرورت شدن آن زمان توسط ساعت اول، همان زمان را نشان خواهد داد. یعنی علم الهی گرچه عمل فرد را در خود مندرج دارد و هماهنگ با آن عملی رخ میدهد، اما آن عمل توسط این علم موجب نشده و میتواند همچنان از اختیار فرد صادر گشته باشد. میتوان آنرا شبیه به بحث هماهنگی پیشین بنیاد لایبنیتس و رابطه موازی نفس و بدن دانست اسپینوزا دانست.
نقد؛ علم پیشین نشانه ی وقوع ضروری
بوئيتيوس اما على رغم شرح آن استدلال با آن همدل نیست و معتقد است در نهایت امر همچنان تعارض باقی خواهد ماند. مثالی می آورد که اگر فرض کنیم فردی بر صندلی نشسته و باوری متناظر با آن نیز وجود دارد که آن فرد بر صندلی نشسته است. حال اگر این باور صادق است بالضروره آن فرد باید بر صندلی نشسته باشد. و اگر آن فرد بر صندلی نشسته باشد، چنان باوری ضرورتا صادق خواهد بود. حال اگرچه که باور به نشستن بودن فرد بر صندلی علت نشستن فرد بر صندلی نیست، اما صدق آن باور نشانه ی ضروری وقوع نشتن فرد است. بعبارتی دیگر اگر یک قضیه صادق است بدون آنکه علت تحقق سلب و ایجاب مندرج در آن قضیه باشد، نشانه ای است بر ضرورت تحقق داشتن آن امر در واقع و تخطی از آن ممکن نیست.
تمثل جستن به هماهنگی پیشین بنیاد لايبنيتس و مثال دو ساعت هماهنگ نیز که ذکر شد به مانند شمشیری دو لبه میتواند به نقد این استدلال بپردازد. اگر چه که هماهنگی هیچ یک از آن دو ساعت (یا ذهن و بدن) ناشی از یکدیگر نیست اما از آنجا که بنیاد این هماهنگی پیشتر گذاشته شده است و مفروض است مانند صدق پیشینی علم خدا درباره فعل انسان) نظر بر هر یک از آن دو ساعت، نشانه ضرورت تحقق همین زمان در ساعت دیگر است. علم الهی گرچه علت اعمال انسانی نیست، اما دلالتی ضروری به چگونگی آن است. آنچه سر انجام و وقوعش ضروری نیست، نمیتواند متعلق علمی باشد که آنرا میداند. اصل طرد شق ثالث به ما اجازه نخواهد داد که برای گزاره ای که درباره آینده صحبت میکند، متعلقی در نظر بگیریم که نه میتوانیم بگوییم واقع است و نه میتوانیم بگوییم واقع نیست و در عین حال اصرار بر صدق خود گزاره مبتنی بر یکی از این دو حالت داشته باشیم. گویی میخواهیم در ذهن اصل طرد شق ثالث را حفظ کرده و در عین آنرا نقض کنیم، با اصرار بر آنکه این عین و ذهن هردو به یک گونه قوام یافته اند.
دفاع؛ باز نگری در چگونگی علم الهی و سرمدیت
بانوی فلسفه درصدد دفاع از استدلال بر می آید، او ابتدای امر مثالی درباب تفاوت انواع معرفت نهایت امر خواهان آن است که بگوید که نامعقول نیست که میان علم بشری و علم الهی تفاوت قائل شده و به وقوع چیزی درباره آن چیز صادق باشد، علم الهی در مرتبه بالاتری است و ممکن است بر این توانا باشد. همانگ شمردن سه ضلعی بودن مثلث را نمیتواند دریابد، قوه ی عقل نیز مشابهتا فاقد این توانایی است
اما بانوی فلسفه بر آن است پاسخی ایجابی و روشن به موضوع دهد و نمیخواهد پاسخ را صرفا با تمثیلی از حوزه فهم ما خارج بداند.
تداوم در زمان نیست بلکه نازمانمندی و حضوری مطلق بدون گذشته و آینده است.
مقید است.
جمع بندی
او با اشاره به سرمدیت خدا آغاز میکند و در ادامه نشان میدهد که سرمدیت به معنای دیمومت و دوام داشتن در زمان نیست خدا از این حیث که او را زوالی نیست نمیتواند سرمدی خوانده شود. بلکه سرمدی چیزی است که کل گذشته نامتناهی و آینده ی نامتناهی خود را نزد خود حاضر دارد. بعبارتی او از حیث بساطت اش سرمدی است و گویی در زمان نیست و زمان بر او گذر نمی کند. او یک امر حاضر در حال است و چیزی از او به گذشته نمی پیوندد.
حضور او تداوم در زمان نیست بلکه نازمانمندی و حضوری مطلق بدون گذشته و آینده است.
او از اینجا نتیجه می گیرد که علم الهی نیز باید متعالی تر از زمان باشد. نه علمی که وقایع را تداعی و پیش بینی میکند بلکه علمی است بسيط و سرمدی و نا زمانمند خداوند موجودی بی زمان است و بنابراین آینده را متفاوت از آنچه ما درک می کنیم، درک می کند. علم او به حال است و نه سیری از آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد و بعبارتی علم او به اراده ی آدمیا از سنخ پیش بینی نیست. علم خدا از سنخ علم به لحظه است
حال که علم خدا بر جهان بر خلاف انسان، یک علم به حالی ازلی و ابدی است بدیهی است که علم به حادثه ی فعلی ضرورتی را بر آن فعل تحمیل نمیکند. و حتی نشانه ای بر ضرورت وقوع آن فعل نیز نیست. فرض کنید در مقابل خود شاخه گلی را مشاهده میکنید، آیا شاخه گل برای هر آن بودن خود حائز ضرورتی است؟ آیا در ذات او امکان نیستی و هستی به تساوی وجود ندارد؟ به عبارت دیگر آیا ما با عالم بودن وجود ممکن الوجود ها در لحظه آنها را ذاتا خواهیم کرد؟ آیا در لحظه ای که ما می دانیم چیزی هست فاقد امکان نبودن در هر آن است؟ این شیوه نگاه ما را به یاد لایبنیتس درست در 3/4 ش برای حفظ اختیار انسان می اندازد که علی رغم اصل جهت کافی، وجود امکانی دیگر را مبتنی بر نقض نشدن اصل امتناع تناقض، دال بر یار میداند. بعبارتی خدا میداند که انسان چه اختیار خواهد کرد، اما در نهایت نه بالضروره که بالاختیار عمل کرده است. یعنی اگر آن فعل را از منظر ذات خود نظاره کنیم هیچ ضرورتی ندارد اما از منظر علم خدا ضروری است. اما آیا همچنان نشانه ی ضرورت نیست؟ بدون آنکه ضرورتی را مستقیما تحميل کند؟ به تعبیری شاید بتوان گفت علم خدا نشانه ی آن است که چیزی که مختارانه متعین میشود چگونه متعین میشود و نه آنکه ضرور تا متعین شود.
اگر شی را از منظر ذات خود لحاظ کنیم هیچ ضرورت درونی نداشته اما از منظر علم الهی است که مقید است. چنان که دایره از منظر عقل کلی و از منظر حس یک دایره ی جزیی انضمامی است، اما آیا میتوان مبتنی بر این حکم داد که میان این دو تعارض و تناقض وجود دارد؟ و این دایره ی جزئی ذاتی غیر از دایره کلی ندارد و دایره کلی تحقق اش همین جزئی است. چیزی که از منظری کلی و از منظری جزئی است. از منظری ضروری و از منظری ناضرور و نا مفید است.
جمع بندی:
در راستای پاسخ به سوال جستار که بوئیتیوس برای حل تعارض چه ایده ای را عنوان کرده و چه نقد و دفاعی نیز در بر آن وارد کرده است، به شرح استدلالی قدیمی در همین باب پرداختیم که قصد داشت با روشن کردن تمایز میان علت افعال و علم به افعال، شأن ارادی افعال را حفظ کرده در عین آنکه علم پیشین و قطعی الهی را نیز حفظ میکند. در ادامه اما به این نقد اشاره شد که که اگرچه علم الهي علت وقوع افعال بشری در آینده به نحوی ضرور متعین نیست، اما نشانه و دالی بر آن است و همچنان برای حفظ علم الهی مجبور بر طرد اختیار خواهیم بود. اما در مقابل دفاع مقابل این نقد سعی در شرح سرمدیت خدا داشته و از آن نتیجه میگیرد که علم خدا نیز نظیر خودش زمانمند و در سیر گذشته و آینده نیست و علمی است به لحظه حال بسیط و علم به حال نسبت به اشیا بر آنها ضرورتی از حیث بود و نبود تحمیل نکرده و نشانه ضرورت ذاتی آنها نیست. بعلاوه او مطرح میکند که افعال انسانی اگرچه در منظر ذات خویش ارادی و نا ضرور هستند اما از منظر علم الهی ضرور اند و حیث صدورشان از اختیار منافاتی با آنکه خدا به اینکه چه چیزی اختیار خواهد شد علم قطعی دارد نخواهد داشت. اگرچه در این جستار از اول تنها قصد بر شرح سیر تفکر خود بوئیتیوس در تسلای فلسفه بوده است و نه ارزیابی و نگاه انتقادی به موضوع مطرح شده، اما نا روا نیست که بگوییم حداقل امکان خلط های زبانی منطقی و اعتماد بیش از اندازه به تمثیل در سیر استدلال های بوئیتیوس به چشم می آید.
نیا ثمری