elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون (قسمت بیست و ششم)

شب از نیمه گذشته بود و از وقتی که سوک از آنها جدا شده در محوطه ی شهرک سینمایی مشغول تمرین رقص بود مدتی می گذشت ، انقدر خوشحال بود که بالکل مسئله ی خراب شدن صدف ها را فراموش کرده بود و احساس می کرد می تواند تمام شب را برقصد. کوک برای رفتن به دستشویی از آشپزخانه بیرون رفت ، داشت رد میشد و به جز یک لحظه ای که چشمش به حرکات سوک افتاد و خنده اش گرفت ، توجه خاصی نشان نداد . ناگهان صدای جیغ خفیفی توجهش را جلب کرد . پای سوک پیچیده و پاشنه ی کفشش درآمده بود ولی به نظر می رسید که بیشتر برای کفش نگران باشد تا قوزک پایش. مدام کفش عزیز و قشنگش را برانداز می کرد و غصه می خورد.

کوک جلو نرفت ، همانجا ماند و صبر کرد تا سوک لنگان لنگان به خوابگاهش برگردد و کفش را پشت در اتاق به حال خودش رها کند. مستقیم به سمت کارگاه گریم رفت جایی که سئون هی تا پاسی از شب مشغول درست کردن یکی از کلاه گیس ها بود.

- تا این وقت از شب کار می کنید؟

- میدونم روز اخره و مهم نیست اما اینا مثل بچه هامن نمی تونم ببینم خراب باشن.

- که اینطور ، امروز خیلی بهتون زحمت دادم ، معذرت می خوام

- خواهش میکنم ، حرفشم نزن...اوه ...کاری داشتی که اومدی اینجا؟

- امممم

- هر چی که باشه کمکت میکنم، خجالت نکش و بگو

- میتونم چسب قطره تون رو قرض بگیرم؟

- آه اینو میگی؟ معلومه ، تقریبا کارم باهاش تموم شده بود

کوک پشت در اتاق سوک رفت و کفش را تعمیر کرد و پس از برگردادن چسب به خوابگاه برگشت.

- چرا نمیری بهش بگی دوسش داری؟

- کی کیو دوست داره؟

- تو یئون سوک رو

کوک با خودش فکر کرد که نکند نامجون تعقیبش کرده باشد.

-کی گفته من دوسش دارم ؟

- باشه باشه ، حرف من اینه که اگه یکی رو دوست داری برو بهش بگو

یونگی از راه رسید ، رو به نامجون کرد و گفت : چیشده ؟

- هیچی

- به یئون سوک نمیگه دوسش داره؟

کوک کم کم داشت خنده ی عصبی می کرد : پشت سر من حرف زدید؟

یونگی با خونسردی کامل گفت : نه، ولی وقتی می خوای کسی نفهمه که دختره رو دوست داری انقدر ضایع نگاش نکن ، یا مثلا جلوش نخور زمین

نامجون منفجر شد و کوک خجالت زده خنده ش گرفت ، شوگا ولی با خونسردی تمام یک بطری آب از کنار صندلی برداشت و شروع به خوردن کرد .

جیمین که تازه همه چیز را شنیده بود از راه رسید و گفت: کوک سوک رو دوست داره؟ واقعا؟

یونگی گفت: اره دفعه ی بعدی مجبورم نکن از تیپا استفاده کنم.

جیمین رو به کوک کرد و گفت : واقعا ؟ نمیخوای بهش بگی؟

کوک به جیمین محل نداد، رو کرد به نامجون و گفت: جیهوپ و تهیونگ و جین خیلی وقته که رفتن بخوابن ، شما می خواید تمام شب رو توی اشپزخونه بگذرونید؟



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/hVKgp

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/3nsE1
بی تی اسمین یونگیشوگاجئون جونگکوکجیمین
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید