elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 94 (ووک فراموش می شود)- برای چی اومدی؟- من ... من واقعا دوستت دارم- خیلی دیر اومدی- فکر میکردم همه ی عمر وقت دارم تا این رو بگم- خودت هم می دونی که همیشه ترست ب…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 93 (آهنگ تلپاتی)سوک را برای بخیه زدن زخمش بردند و بعد از چند دقیقه برگرداندند. صبح روز بعد همه چیز خیلی زیبا و دوست داشتنی شروع شد ، هنوز سوک و شوگا صبحانه…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 92 (فیلم لعنتی برگرد سر جایی که باید باشی)پارک یوری سوک را تا محله های فقیر نشین سئول تعقیب کرد ، مرد غریبه چند بار با سوک تماس گرفت و جای ملاقات را عوض کرد. درست در صد قدمی محل قرا…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 91 (خوب میشد اگه زندگی مثل قصه ها بود)صبح روز بعد یونگی امد و موبایلش را برداشت و رفت برای ضبط موزیک ویدیو اما استند را همان جا گذاشت ، با خودش فکر کرد شاید سوک وقتی که او نیست…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 89 (ملکه ی تاریکی)چرا هر چقدر می خوام تو رو از این جهنم نجات بدم هی بیشتر خودتو میاری می ندازی توش؟ کوک بی تفاوت گفت: وقتی نامجون گفت علاقه دارم خودمو شکنجه…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 84 (اولین قرار: بیا به هم بزنیم!)روز بعد یک پیراهن مخمل قرمز رنگ خریده بود با کفش های پاشنه بلند شیری و یک پالتوی شیری رنگ . به گران ترین سالن ارایش شهر رفته بود تا موهایش…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 83 (LIKE A STONE)سوک سرش را روی شانه های مادربزرگ گذاشته بود و قطرات اشک یکی یکی از روی گونه هایش سرازیر می شدند ، مادربزرگ شاید در آن لحظه غمگین ترین ادم ر…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 82 (مرد بودن چیزی شبیه روی کاناپه خوابیدن است!)سوک حسابی برای قرار اول اماده شده بود. یک شلوار کرم رنگ با پیراهن سبز کمرنگ شاینی به تن کرده و توی یک سالن زیبایی موهایش را حالت داده بود.…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 76 (بچه ها نباید تو کار بزرگترا دخالت کنن)تلفنش را برداشت و به نامجون خبر داد که چند دقیقه ی دیگر می رسد ولی کسی را بیدار نکند ، وقتی رسید به جز نامجون همه خواب بودند.