وقتی به سمت کوک چرخید تا او هم نوشیدنی بردارد ، از انجایی که از نزدیک شدن یک دختر به خودش استرس گرفته بود درست هنگامی که کوک به طرز عجیبی تمرکز کرده بود تا بین نوشیدنی ها شیرموز را بیرون بکشد ؛ سوک کیسه را ناگهان بالا اورد و صدای وحشتناکی از خودش دراورد که کوک را سکته داد. دوباره همه خندیدند و کوک حسابی خجالت کشید. اگر دختر دیگری بود از اینکه یک غریبه باعث شده دوستانش به او بخندند ناراحت می شد ولی نسبت به سوک چنین احساسی نداشت و این احساس برایش غریب بود. مشغول خوردن نوشیدنی ها شدند که سوک گفت: راستی چند تا از اهنگ های قدیمی تون رو دیدم ، خیلی جالب بود.
جیمین ذوق زده گفت: کدوما رو؟
سوک گفت که اهنگ آی نید یو را خیلی دوست داشته و ادامه که : ولی اهنگ مورد علاقه م این یکیه
ویدیویی را پلی کرد: تگ اوپا نویی اوپا ...
آهنگ i need you:
موزیک ویدیو boy with LUV:
و خودش خنده اش گرفت چون جیمین با دست صورتش را پوشانده بود و جین خودش را کتک می زد. سوک فقط یک بار این دو اهنگ را گوش داده بود ولی حسابی به دلش نشسته بود و همین طور بلافاصله فکر کرد که از ان برای اذیت کردن بچه ها استفاده کند. تهیونگ نامردی نکرد و از ارشیو ابرو بری که از بقیه داشت رونمایی کرد و در مقابل جیهوپ که حرصش درامده بود از فیلم هایی که از دیوانه بازی های تهیونگ داشت پرده برداشت . مسابقه ای درگرفت در جهت بردن حیثیت صدر تا زیل بی تی اس و سوک در این اشفته بازار چیزی را به چشم دید که هیچ وقت فکر نمی کرد ببیند : فیلم دزدیده شدن اعضا که تهیونگ نشانش داد
فیلم دزدیده شدن اعضا(ما اینجا همممه چی داریم):
- این کوکه؟ عززززییییزمممم ، جوراباشووووو
تهیونگ گفت: حالا مصاحبه ی بعدشو ندیدی
کوک تهیونگ را میزد که این چیزها را به سوک نشان ندهد ولی تهیونگ اصلا اهمیت نمیداد.
سوک ریسه می رفت و روی صندلی بند نبود. حتی فیلم های فاجعه ی که شوگا همیشه از پخش شدنشان جیغ میزد را هم دید.
نوشیدنی ها که تمام شد نامجون گفت: ما میخواستیم بیای اینجا که توی کافه یه چیزی مهمونت کنیم ، ولی بازم تو برامون خوراکی اوردی
تهیونگ گفت: چطوره بریم خونه و شام سفارش بدیم؟
سوک گفت: فکر می کنم به اندازه ی کافی پیشتون موندم
تهیونگ گفت: امکان نداره ، تو بخاطر من یه عالمه اذیت شدی و بعد این همه وقت من هنوز نتونستم غذا مهمونت کنم. باید حتما بیای.
وقتی به خانه رسیدند سکوت عجیبی فضا را پر کرده بود. هیچ کس حتی پلک نمی زد . اولین باری بود که دختری را به خوابگاه می آوردند و نمی دانستند باید چه کاری انجام بدهند. کوک از استرس هر ده دقیقه یک بار سراغ ایفون می رفت تا ببیند چرا غذا را نمی اورند . این کارش کم کم داشت کفر نامجون را در می اورد.
جرئت یا حقیقت بازی کنیم؟
این را جیمین پرسید . فکر خوبی به نظر می رسید، شوگا گفت : مجازاتش چی باشه؟
نامجون خجالت زده گفت: دفعه ی قبلی بوسیدن بود؟
تهیونگ گفت: این دفعه که نمی شه
شوگا زیرلب گفت: خداروشکر
جین گفت: اونی که جرئت یا حقیقت رو میپرسه مجازات رو خودش تعیین کنه
قرعه به جیمین و سوک افتاد ، جیمین پرسید : جرعت یا حقیقت و سوک حقیقت را انتخاب کرد
جیمین که نمی دانست باید از سوک چه بپرسد گفت: چند سالته؟
سوک خندید و گفت: مجبور نبودی توی بازی بپرسی ، نوزده
همه تعجب کردند ، کوک براق شد که: تو از منم کوچیکتری و اینقدر منو اذیت میکنی؟
تهیونگ با ناباوری به سوک نگاه می کرد ، شوگا خندید و گفت: چقدر کوچولوعه
و اوضاع برای چند دقیقه همین طور باقی ماند ، هوپی گفت : بیاید دوباره بچرخونیمش
بطری شیشه ای را دوباره چرخاندند و نوبت به کوک افتاد که از سوک سوال بپرسد ، دست هایش را به هم مالید و درست و حسابی نشست ، صدایش را کلفت کرد و پرسید : جرئت یا حقیقتتتت؟
سوک اینبار گفت: جرئت
کوک کمی فکر کرد و گفت: از این به بعد به من بگو اوپا
سوک گفت: اینطوری نیست که بتونی به خاطر یه بازی جرئت حقیقت آدما رو به بردگی بگیری
تهیونگ گفت: درسته ولی حداقل یه بار باید بگی
سوک ناامیدانه پرسید: مجازات نگفتنش چیه؟
کوک کمی فکر کرد و گفت: هفت رووووز .... اوممم هفت روز میشی خدمت کار شخصیم
سوک گفت:آه... از اولشم میدونستم ... باید از اونایی که خجالتی ان بیشتر از بقیه ترسید...
بعد چشمانش را برهم فشرد و جیغ خفه ای زد و بعد از کلی تلاش خیلی آرام گفت: اوپا
دفعه ی بعدی نوبت به جیمین افتاد که از تهیونگ بپرسد :جرئت یا حقیقت؟
- حقیقت
- از چی بیشتر از همه می ترسی؟
- بیدار کردن شوگا هیونگ
سوک با تعجب گفت: مگه اگه بیدارش کنی چی میشه؟
تهیونگ جواب داد: هر چیزی ممکنه ، ولی اینا درحالیه که بتونی بیدارش کنی
شوگا جواب داد: یا ... من دیروز وقتی خواب بودی برات صبحونه درست نکردم؟
تهیونگ روی زانو بلند شد تا شلوارش را درست کند و گفت: یادته پریروزکه اومدم بیدارت کنم منو با لگد زدی؟
شوگا جواب داد : یا چرا نمی گی که تو اون هوای سرد یهویی پتو رو از روم کشیدی؟
شوگا سمت راست سوک نشسته بود و تهیونگ سمت چپش ، برای همین وقتی سوک از دست هر دویشان عاصی شد دست و تهیونگ و شوگا را گرفت و توی دست هم گذاشت و گفت: با هم خوب باشید باشه؟ و از جایش بلند شد و رفت کنار جیهوپ نشست. تا وسط دعوای این دو نفر نباشد.
جیهوپ که حوصله اش سر رفته بود دوباره بطری را چرخاند و باز هم قرعه به نام سوک افتاد اما نه برای جواب دادن ، بلکه برای پرسیدن سوال
- جرئت یا حقیقت؟
نامجون گفت: حقیقت
سوک کمی فکر کرد و گفت: بدترین تصادفی که تا به حال کردی چی بوده؟
جیهوپ خندید و گفت: اون گواهی نامه نداره
- خب چرا میخندی؟منم ندارم
تهیونگ گفت: جدی؟ هیچ نگران نباش ، تو تازه نوزده سالت شده ، قول میدم خودم بهت یاد بدم
جین از خنده ریسه رفت و گفت: یا وقتی خودت گواهی نامه نداری، چجوری می خوای یادش بدی؟
در این لحظه زنگ در به صدا درامد و حواس همه را پرت کرد . کوک از جا پرید و به سمت در رفت. جین داد زد : جونگکوکا ، غذا رو مجانی بهت نمی دن
کوک مسیری که رفته بود را برگشت و به سمت اتاق دوید . کیف پول کسی را برداشت به سرعت پیتزا ها را حساب کرد و روی میز گذاشت. جین گفت: کیف پول کیو برداشتی؟
کوک گفت: نمی دونم
سوک خندید.
تهیونگ گفت: عادت کن کوک همین جوریه
کوک گفت: اوهوم ، دکو نکو نکو نکو
و خودش خنده اش گرفت. بعد از خوردن غذا ناگهان تهیونگ بی هیچ مقدمه ای به سوک گفت: میتونی بازم قصه بگی؟دفعه ی قبلی خیلی خوش گذشت
هوپی و جیمین هم دنبالش را گرفتند و خواهش کردند قصه بگوید ، درحالی که شوگا و نامجون و کوک اصلا روحشان خبر نداشت که اوضاع از چه قرار است.
سوک اما اصلا حوصله نداشت و خسته بود با این حال پرسید: چه قصه ای باید بگم؟
بابت این تاخیر طولانی پیش اومده معذرت می خوام سعی میکنم تا اخر رمان دیگه ادم باشم
دوستتون دارم: نویسنده
قسمت بعدی:
قسمت قبلی: