صبح روز بعد وقتی سوک از اتاق بیرون آمد ، توی گوش هایش هندزفری گذاشته بود ، هیچ وقت کسی ندیده بود که توی گوش های سوک هندزفری باشد ، کوک در انتهای راهرو تنها منتظرش ایستاده بود . کوک هرگز در زندگی اش نتوانسته بود بیشتر از نیم ساعت منتظر کسی باشد ولی حالا حدود سه ساعتی بود که آنجا منتظر مانده بود.
سوک او را ندید . از پله های راهرو پایین رفت و حتی متوجه نامجون و شوگا و بقیه ی اعضای بی تی اس که صبحانه ی شان را آغاز کرده بودند نشد. مستقیم رفت و سر یک میز تک نفره تنها نشست و روی کاغذ نوشت :
نوزاد تازه متولد شده گریه نمی کرد ، چشم های و گوش هایش مانند مار در حفره ای فرو رفته بود و صدایی بدشکل داشت ...
یک قطره خون از بینی سوک روی برگه ی کاغذ افتاد ، به آرامی چند برگ دستمال از روی میز برداشت و جلوی بینی اش گرفت و تا دستشویی رفت . کوک دنبالش دوید ، آستین هایش را برایش لا زد و جای یک کبودی بزرگ را روی ساق دست سوک دید. هندزفری را از گوش های سوک دراورد تا سوک راحت تر بتواند صورتش را بشوید . گوشش را کنار هندزفری برد ولی هیچ صدایی نشنید. هیچ آهنگی پلی نشده بود فقط سوک دلش نمی خواست با کسی حرف بزند. کوک هندزفری را توی جیب سوک گذاشت و بدون هیچ حرفی از دستشویی بیرون رفت تا مزاحمش نباشد.
جیمین گفت: کارگردان رو دیشب بردن بیمارستان ، استف ها گفتن وقتی رسیدن صورتش خونی بود . یکی حسابی کتکش زده . می گفتن به خاطر مستی هیچی یادش نمیاد ، اصلا معلوم نیست کار کی بوده ، دیشب تا نصف شب پلیس پایین مسافرخونه بود.
بعد رو کرد به جین و کوک و گفت: شما که اینجا بودین چیزی ندیدین؟
کوک گفت : چرا
جیمین گفت: واقعا؟ یعنی دیدی کی کتکش زده؟
کوک گفت: اره ، خودم
نامجون گفت: شوخی نکن ، واقعا؟ ، حالا می خوای با عواقبش چیکار کنی؟
کوک سکوت کرد ، نزدیک بود نامجون از عصبانیت بترکد . جین آرام اش کرد و گفت: تقصیر کوک نبود ، خود کارگردان دیوونه شد و رفت سمت ... رفت سمت سوک ، من داشتم از پنجره میدیدم ، اون واقعا یه عوضی منحرفه ...یکی باید جلوشو می گرفت
نامجون گفت: اتفاقی هم افتاد؟
هوپی چشم غره ای به نامجون رفت.
نامجون حق به جانب گفت: خب باید بدونیم
کوک گفت: به موقع رسیدم ، فقط دستش کبود شده
تهیونگ که تا آن لحظه با دهان باز به مکالماتی که باور نمی کرد از دهان اعضا خارج می شود گوش می داد ، ابروهایش را بالا داد لب پایینش را گاز گرفت و از جا پرید .
شوگا دستش را گرفت و گفت : کجا؟
- بذار برم بزنمش
- کوک به اندازه ی کافی زده تش ، خودت که دیدی
نامجون گفت: اگه قضیه رسانه ای شه بدبخت میشیم
هوپی سقلمه ای به نامجون زد ،
- مطمئن میشم که همچین اتفاقی نیوفته
سوک که بالای سر نامجون ایستاده بود این را گفت خواست به سمت اتاقش برود که جین دستش را گرفت و گفت: یه لحظه برو از مسافرخونه بیرون کارت دارم. نامجون شاید بیشتر از هر کسی برای سوک نگران بود اما عقلش می گفت که الان وقت فکر کردن به احساسات نیست ؛ نامجون نسبت به این اتفاق احساس مسئولیت می کرد .
جین از مسافرخانه بیرون رفت و به سوک گفت: طوری رفتار کن که انگار من کارگردان رو زدم نه کوک
- منظورت چیه؟
- دیشب قیافه ی کوک توی تاریکی مشخص نبود ، امکان نداره فهمیده باشه که کوک کتکش زده ، بیا طوری رفتار کنیم که انگار کار من بوده
- برای چی؟
- اگه بره و شکایت کنه ، یا حتی مصاحبه ای کنه که باعث سو ظن بشه ، زندگی کوک به عنوان عضوی از بی تی اس تموم میشه ، من بیست و نه سالمه و خیلی زود باید برم سربازی با نبود من بی تی اس چیز زیادی رو از دست نمیده ، ولی کوک تازه اول راهه ، نمی تونیم بذاریم چنین اتفاقی براش بیوفته
سوک چشمانش را از ناراحتی بست ، هر کلمه پتکی بود که بر سرش فرود می آمد .
- امروز میرم پیش بنگ شی هیوگ و میگم که کارگردان مشکل اخلاقی داره و هر چه زودتر عوضش کنه . تاثیری نداره ولی از اونجایی که دهنش حسابی لقه به کارگردان میگه که من چنین حرفی زدم و اون مطمئن میشه کار منه فقط چیزی به کوک نگو
- آخه چرا؟، شاید ندونه و هیچ وقت هم نفهمه کار کیه
- فقط من و کوک توی مسافرخونه بودیم ، تیم حفاظت مسافرخونه رو قرق کرده
در همین لحظه کارگردان که صبح تازه از بیمارستان مرخص شده بود از راه رسید. جین درحالی سعی می کرد خودش را بین سوک و کارگردان قرار دهد و از سوک محافظت کند گفت: اومو ... کارگردان جانگ ... چه بلایی سرتون اومده؟
کارگردان رویش را برگرداند و گفت: نمی دونم ، احتمالا دیشب که مست بودم از پله ها افتادم
و به راهش ادامه داد. جین با دست چپش دست کارگردان را گرفت ، طوری که ساعت خورد شده اش را خوب ببیند و گفت : اقای کارگردان ، به خاطر اتفاقی که براتون افتاده حسابی متاسفم ولی فکر می کنید بتونیم پس فردا دوباره شروع کنیم؟ ما اشتیاق خیلی زیادی داریم.
نگاه کارگردان روی مچ دست جین ثابت ماند ، عصبانی ولی دستپاچه گفت : نمی دونم
سپس دستش را از دست جین بیرون کشید و به اتاقش برگشت.
سوک زیر لب ، طوری که جین صدایش را بشنود گفت: مطمئنم که همه چیو یادشه
قسمت بعدی:
قسمت قبلی: