ویرگول
ورودثبت نام
elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 75 (اعتراف)

هفته ی اول شهریور ماه بود و از اول هفته هر کدام از اعضای بی تی اس به حد مرگ عجیب رفتار می کردند.

روز سه شنبه جین به سوک پیام داد که قرار است برای کوک یک تولد زودهنگام بگیرند تا غافلگیر شود و پرسید که آیا او پیشنهادی دارد یا نه؟

و سوک جواب داد: به نظرم یه کیک و یکم خوراکی آماده کنید ، هیچ کدوم شما از دیدن چیزی به اندازه ی غذا خوشحال نمی شه

روز چهارشنبه هوپی پیام داد: برای درمان اسهال باید چیکار کرد؟ من و شوگا حالمون خوب نیست

سوک که سر پروژه بود با کلافگی نوشت : باید رفت دکتر

روز پنج شنبه نامجون پیام داد و پرسید : بهترین طرز تهیه ی استیک و سالاد سزار چیه؟

و سوک اینبار جواب داد: طرز تهیه رو برای جین فرستادم، از آشپزخونه دور بمون!

روز جمعه جین دوباره پیام داد و التماس کرد : منو با نامجون و تهیونگ تنها نذار

سوک با کلافگی به جین زنگ زد و گفت: موضوع چیه؟

- تهیونگ به جای قرص جوشان ، ملین به هوپی و شوگا داده ، مشکل اینه که نمی رن دکتر چون از شست و شوی معده می ترسن

- وایسا وایسا ... من فکر کنم درست متوجه نشدم ، یعنی چی تهیونگ قرص ملین رو با قرص جوشان اشتباه گرفته؟ قرص جوشان کف میکنه و مزه ی پرتقال میده ، ملین مزه آشغال میده

- نمیدونم

- اونا چرا خوردن؟

- بهشون گفته معجون تقویتیه ، شوگا کم خورده ولی هوپی نصفشو سر کشید

- دو وعده ی غذایی شونو حذف کن ، بعدش یه عالمه مایعات بده بخورن ، بلکه معده و روده شون شسته شه

- کاسه ی شوگا و هوپی رو بردار

- چی؟

- با نامجون بودم

- اها ، راستی تو حرفات اشاره ای به جیمین نکردی، سر اون که بلایی نیومده؟ سالمه؟

- راستش از اون قطع امید کردیم

- یعنی چی

- یادته گفتم شوگا مال خودشو فقط یه ذره خورد؟ بقیه شو....

- بمیرم

- اونو کلا بهش یه دستشویی جدا اختصاص دادیم ، کس دیگه اونجا نمیره

- خب حالا چه کمکی از من ساخته ست؟

- وایسا وایسا ....

جین رفت توی اتاق و در را بست ، سپس با صدایی بسیار آرام ادامه داد: انقدری سر کوک رو گرم کن تا نامجون بره مغازه تهیونگ بادکنکا رو بزنه و من غذا بپزم ، حدود سه ساعت

- باشه ، ولی حداقل جیمین رو ببرین دکتر ، گناه داره

- بادکنک چه رنگی قشنگه؟

- تولد پسرا چه رنگی میزنن معمولا؟ آبی دیگه

- نه آبی تکراریه

- خب بنفش هم قشنگه

- آها باشه باشه ، خدافظ

- جیمین رو... الو الو ...

سوک به همه ی کارهایش تا روز شنبه رسیدگی کرد ، صبح بود که تهیونگ پیام داد: لباس خوشگل بپوش

و سوک بسیار تعجب کرد . بیشتر از اینکه از متن پیام شوکه شده باشد ، از اینکه تهیونگ این وقت صبح بیدار است تعجب کرده بود.

به هر حال همان بعد از ظهر یک پیراهن کرم رنگ با آستین های بلند خرید و برای فردا از آرایشگاه نوبت گرفت .

بالاخره شب یکشنبه فرارسید و آخرین پیام از سری پیام های عجیب هفته به دست سوک رسید: وقتی رسیدی همونجا زیر همون درختی که شکوفه های سفید داره بمون، کوک رو می فرستیم دنبالت

سوک زیر درخت گیلاس منتظر کوک بود ، کوک پیراهن سفید گشادش را توی شلوار مشکی اش کرده بود و موهای قهوه ای اش را درست و حسابی حالت داده بود ؛ حتی آرایش هم داشت. سوک حتی از ترو تمیزی کار می توانست حدس بزند که کار سئون هی است نه خود کوک.

سوک گفت: فکر نمی کنم قرار باشه کسی تو رو سورپرایز کنه درسته؟

کوک سرش را پایین انداخت و لبخند شیطنت آمیزی زد. باد گلبرگ های شکوفه های سفید را روی سرشان می ریخت. چند گلبرگ توی موهای سوک گیر افتادند. کوک که خنده اش گرفته بود گلبرگ ها را از لا به لای موهای یئون سوک بیرون کشید ، آب دهانش را قورت داد ، قیافه ای جدی به خودش گرفت ، یک جعبه از توی جیب پشتی اش دراورد و به سوک داد . سوک در جعبه را باز کرد و نیم نگاهی به گردنبند و به کوک انداخت و از لبخند خجالتی کوک کمی تا قسمتی خنده اش گرفت اما گذاشت حرفش را بزند.

- من دوستت دارم ، قبول می کنی باهام قرار بذاری؟

سوک لبخندی زد و گفت: که اینطور

کوک با تعجب گفت: ها؟

سوک گفت: دیگه لازم نیست نقش بازی کنی

و رو کرد به دیوار کناری و گفت: بیاین بیرون از پشت اون دیوار ، هر چی گلبرگ ریختین بسه

جیمین سرش را از پشت دیوار آورد بیرون گردنش را کج کرد و با ناز گفت: رمانتیک نبود؟

سوک با خنده گفت : شوگا دیگه داشت رسما گلبرگا رو مث توپ پینگ پنگ پرت میکرد ، صدای خنده ی جین هم میومد. نمیخواین بیاین تو؟

همه آرام آرام از نردبان پایین می آمدند ، نزدیک بود نامجون از روی نردبان پرت شود پایین که جین یقه ی لباسش را گرفت و نجاتش داد . در آن شرایط تنها موجود طفلکی ، کوک بود که احساساتش نادیده گرفته شده بود و خون خونش را می خورد ولی به روی خودش نمی آورد.

تهیونگ شلنگ تخته زنان جلوتر از همه می آمد که هوپی از پشت چیزی درون گوشش گفت و هر دو از خنده روده بر شدند. جیمین داشت به خاطر خندیدن و لو دادن همگی شان جین را کتک می زد و شوگا از این صحنه ی بی نظیر لذت می برد و می خندید. کوک که فهمید سوک حرفش را باور نکرده احساس میکرد کسی حقش را خورده ، دوباره گفت: من نقش بازی نکردم

سوک با تردید نگاهی به صورت کوک انداخت، احساس نمی کرد که دروغ می گوید با این حال خنده های بی وقفه ی بقیه او را به شک می انداخت ، به غیر از نامجون همه مشغول خندیدن بودند. تهیونگ که سعی می کرد خودش را کنترل کند و به داد کوک برسد دستش را تکان داد و به محض اینکه فرصت کرد نفس بکشد گفت: نه ...نه ...اشتباه می کنی داره راس میگه

سوک به تهیونگ هم اعتماد نداشت ، به نامجون نگاه کرد و همه چیز را از نگاه زجر کشیده ی نامجون خواند. نامجون سری به نشانه ی تایید تکان داد و گفت: ما همه ی اینا رو تدارک دیدیم تا اون بتونه حرف دلش رو بزنه ، هر چند گند زدیم.

سوک نگاهی به قیافه ی مظلوم کوک کرد و زیر لب گفت: وای ، معذرت می خوام

و جلو رفت و کوک را بغل کرد. خنده ی همه کم کم بند آمد.

تهیونگ خیلی جدی گفت: حالا که فهمیدی واقعیه باهاش میری سر قرار یا نه؟

کوک مضطرب بود ، دیگر از آن خنده ی خجالتی که موقع اعتراف روی لب هایش بود خبری نبود.

هوپی برای اینکه فضا را عوض کند گفت: غذا ها داره یخ میکنه ، زودباش جواب بده باید بریم تو

سوک گفت: فکر نمی کنم بتونم بیام تو ، معذرت می خوام. میشه شما برید تا بتونم با کوک تنهایی حرف بزنم؟

نامجون مجبور بود پس یقه ی همه را بگیرد و ببرد، حتی شوگا عین بچه ها می خندید و پاهایش را می کشید.

سوک بعد از رفتن همه به کوک گفت: من اینو خیلی وقته که میدونستم...

- میدونستی؟ از کی؟

- از وقتی کفشمو چسب زدی

- از کجا فهمیدی کار منه؟

- وقتی فرداش دستمو گرفتی که نیوفتم یه لایه ی چسب روش مونده بود

- عاااا که اینطور

- با این حال من فقط برای تولدت اومده بودم... پس باید اینو ازم قبول کنی و بذاری برم

سوک جعبه ای را به کوک داد.

- منو دوست نداری؟

- من امیدوار بودم خجالتی بودنت مانعت بشه

- این یعنی جوابت نه عه؟

- تو برام ادم با ارزشی هستی کوک...پس بذار بیشتر فکر کنم و وسط این گیجی تصمیم نگیرم

ساعت هنوز نه شب بود ولی همه بعد از خوردن غذایشان بلافاصله به رخت خواب رفتند و کوک بدون اینکه جعبه ی کادویش را باز کند ، ان را بالای سرش گذاشت.

هوپی وقتی پتو را روی خودش می کشید از جین پرسید: فکر میکنی به احساساتش لطمه زدیم؟

جین که به سقف خیره مانده بود پس از مکثی طولانی گفت: نمی دونم

تهیونگ وقتی مطمئن شد کسی توی سالن نیست از اتاقش بیرون آمد و به سوک زنگ زد ، سوک موبایلش را روی سایلنت گذاشته بود و حوصله ی جواب دادن نداشت ، ولی پیغام تهیونگ را شنید که گفت: زنگ زدم که بگم معذرت می خوام ، ایده ی برگ گل و سورپرایز کردنت مال من بود ، تقصیر هیچ کس دیگه ای نیست ، دوباره مثل قبل میشیم دیگه مگه نه؟

جیمین پیام داد: ناراحتی؟

و شوگا نوشت: مهم نیست اگه کوک رو دوست نداشته باشی



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/qoK6m

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/sdHy5
فن فیک کوکفن فیکشن کوکفن فیک بی تی اسفن فیکشن بی تی اسبی تی اس
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید