ویرگول
ورودثبت نام
elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 77 (عملیات غیر ممکن بنگتن)

کلیشه هایی هست که هیچ وقت نمی شود شکست و چیزهایی هست که هرگز نمی توان داشت. یک انسان فقیر احتمالا هرگز نمی تواند پالتویی به قیمت یک میلیون وون داشته باشد مگر اینکه آن را از مغازه ای بدزدد؛ برای سوک ، کوک و بقیه قدم زدن در شهری به بزرگی سئول بدون ماسک همین قدر محال به نظر می رسید ، با اینحال بالاخره تصمیم گرفتند که پالتوی مورد نظر را از مغازه بدزدند و بدون ماسک برای خودشان توی شهر گشت بزنند.

شبیه دزدان شب فروشگاه های مواد غذایی به چپ و راست نگاه می کردند و با هر صدایی می ترسیدند. به چهار گروه دو نفره تقسیم شدند،"یه نفر کشیک میده ، یه نفر خرید می کنه " تهیونگ این جمله را با چنان جدیتی گفت که انگار وقعا رئیس باند مافیاست. فقط در چنین مواقعی باهوش میشد.

این نقشه در اصل نقشه ی شوگا بود ، می خواست یکبار دیگر کاری کند که بتوانند همگی با هم توی شهر راه بروند و برای خودشان خوراکی بخرند تا سوک دوباره کمی هم که شده احساس عادی بودن بکند.

در قدم اول نامجون و جین برای خرید نوشابه به سمت فروشگاه یورش بردند ، طولانی شدن زمان خرید به معنی زمان بیشتری برای دیده شدن، شنیدن اولین جیغ و حمله ور شدن جمعیت بود. پس نامجون به سمت فروشگاه دوید ، هشت تا نوشابه ی یک شکل برداشت و تا متصدی فروش هشت بار "بیب" را به صدا درآورد طوری با استرس پاهایش را تکان میداد که انگار دستشویی دارد. متصدی فروش که زن میانسالی بود هر از گاهی نگاه شکاکانه ای به نامجون می انداخت و به کارش ادامه می داد. آن طرف خیابان جین دور خودش می چرخید و زیر لب غر میزد. بقیه درجای امنی پنهان شده بودند و از اینکه چه بلایی سرشان آمده که اینقدر دیر کرده اند خبر نداشتند. جیهوپ با استرس به شوگا نگاه کرد و گفت: دیر نکردن؟

شوگا آرام جواب داد: شاید شلوغ بوده

جیهوپ گفت: مگه قرار نشد چک کنن اگه خلوت بود برن تو؟

شوگا بی تفاوت شانه هایش را بالا انداخت

صدای ترمز ممتدی خون را در رگ های همه منجمد کرد.

- صدای چی بود؟

- تصادف شده؟

- نکنه براشون اتفاقی افتاده، صدای برخورد ماشین نیومد.

- صدای برخورد ادم به ماشین هم نیومد

- مگه ادمم صدا داره؟

هنوز جر و بحث تهیونگ و سوک ادامه داشت که ناگهان جین و نامجون درحالی که هر کدام چهارتا نوشابه توی بغلشان بود و میدویدند از راه رسیدند.

شوگا متعجب پرسید: پلاستیک نداشتن؟

جین که نفس نفس میزد گفت: آاااه آااااه نپرس ، وسط خیابون پلاستیک رو پاره کرد و همه رو ریخت ، نزدیک بود برای نجات دادن قوطی ها بمیریم، ماشین این جای صورتم وایساد

کف دستش را با فاصله ی پنج سانت از صورتش نگه داشته بود و یک سره می گفت: صورت قشنگم ، آآآ صورت قشنگم

تهیونگ به سوک گفت: دیدی گفتم صدای برخورد ادم نیومد؟

سوک پوفی کرد و برای راضی شدن تهیونگ سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت: خداروشکر

جیهوپ که داشت از خنده روده بر می شد گفت: لو نرفتین؟

نامجون جواب داد: نه یه پیرمرد بود با یه وانت که تو عمرش تلویزیون ندیده ، شانس آوردیم کتک مون نزد

کوک یاد پیرمرد معروف افتاد و گفت: رررررپ مانستر

سوک گفت: کوک میدونم کسی بهت نمی گه ولی این واقعا بی مزه شده

تصمیم گرفتند برای خرید مرغ به یک محله ی دیگر بروند ، شوگا و جیمین را جلو فرستادند و بقیه چپ و راست و پشت سر را چک می کردند تا به اندازه ی یک شهر مرده خلوت باشد. از کوچه و پس کوچه ها عبور می کردند و هر قدم برایشان نفس گیر و ترسناک بود. فقط یک عکس کافی بود تا برای همیشه بدبخت بشوند. بالاخره به آستانه ی مرغ فروشی مورد نظر رسیدند. سمت راستشان دیوار بود برای همین کوک ، سوک ، نامجون و جین که مسئول مراقبت از جناح چپ و راست بودندکنار هم جمع شده و پشت سرشان تهیونگ و جی هوپ کشیک می کشیدند . مکانی نسبتا دنج بود و دید کافی نداشت ، خانه ی جلویی کمی از حد معمول پیش روی بیش تری داشت و به سمت آن طرف پیچ دید نداشتند.

هنوز خیلی از رفتن جیمین و شوگا نگذشته بود که دیدند جیمین با گردن کج در حال دویدن است و با دست اشاره می کند که فرار کنید. پشت سرش شوگا مثل مارمولک هایی که روی دوپا راه می روند شلنگ تخته می انداخت و فحش میداد. درواقع کسی که در مغازه ی مرغ فروشی دیده شده بود جیمین بود با این حال از ترس به حدی سریع میدوید که شوگا که موقعیت ش از او به بچه ها نزدیک تر بود عقب تر از او مانده بود. همه به سمت اولین فرعی ای که رسیدند پیچیدند و از پله ها بالا رفتند ، این بار به چپ پیچیدند. صورتشان را با دست پوشانده بودند و توی کوله پشتی کوک قوطی های نوشابه تلق تلق صدا میکرد. رو به رویشان یک زمین بازی پارکور بود با دیواری بلند، سمت راست شان خانه ، سمت چپ شان پرتگاه و پشت سرشان شخصی بود که فقط جیمین میدانست کیست.

همه چند لحظه ای ایستادند تا نفسی چاق کنند. شوگا گفت: اصن چرا میدوییم؟ فقط کافیه سوک رو قایم کنیم و امضا بدیم دیگه؟

تهیونگ پرسید: کیو دیدی؟

جیمین جواب داد: ماربلو

با شنیدن اسم ماربلو تهیونگ به سمت پرتگاه رفت و گفت: میشه پرید، و لبه ی پرتگاه نشست و خودش را ول کرد پایین



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/l8OhE

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/qoK6m
فن فیک بی تی اسفن فیکشن بی تی اسکوکتهیونگجیمین
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید