ویرگول
ورودثبت نام
elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون(40)سوک به زودی عاشق می شود...

اوضاع سوک سر کار واقعا فاجعه بود. هر چه قدر بیشتر در روند ساخت فیلم مداخله می کرد بیشتر به بی تجربگی و از خودراضی بودن متهم می شد. دیگران اصرار داشتند که کارهایی را که عادت دارند انجام بدهند و سوک دلش می خواست ایده های جدید را امتحان کند. هربار که جلسه می گذاشتند مجبور بود ساعت ها بحث و مجادله کند تا حرفش را به کرسی بنشاند. کارگردان جانگ اوایل بیشتر مقاومت می کرد ولی به دلایلی که سوک نمی فهمید مدتی بود که جلوی حرف های سوک کوتاه می امد. همین مسئله باعث می شد استف ها بیشتر پشت سرش حرف بزنند و در هر فرصتی که پیدا می کنند بگویند که او دختر مغروری ست که فکر می کند همه باید حرفش را گوش بدهند.

آن روز سوک از اول صبح اوضاع و احوال فاجعه ای داشت. صبح به محض اینکه سرکار رسید بی هیچ معطلی به دستشویی رفت . کمرش درد می کرد و امانش را بریده بود. پارک یوری از دیدن اوضاع و احوالش متوجه همه چیز شد.

سر پارت رقص اقای منشی گیر کرده بودند و وقت داشت از دست می رفت. سوک فیلم هایی که دانلود کرده بود را به بازیگر نقش منشی داد تا رقص ها را تقلید کند ، اما او هر بار گند میزد و بیشتر خجالت زده می شد.

ناگهان منشی جلو امد و گفت: واقعا لازمه که این کار انجام بشه خانم نویسنده؟ فکر نمی کنم از پسش بربیام

سوک گفت: لازم نیست که عین خودشون باشه ، فقط کافیه یه مقدار تقلیدش کنید ، لطفا تلاشتون رو بکنید

منشی غر زد: گفتنش راحته

پارک یوری که منتظر فرصت بود جلو رفت و گفت: نباید یه مقدار خودت رو جای بقیه بذاری؟ نوشتن هر چیزی روی کاغذ راحته ، ولی اجرا کردن چنین چیزی واسه ی یه ادم چهل ساله واقعا سخته چطور همچین چیزی رو نمی دونی؟!

سوک گفت: منکه ازش نخواستم مثل یه پسر بیست ساله برقصه ، فقط می خوام مثل یه ادم چهل ساله اینکارو انجام بده

پارک یوری گفت: تو اینو میگی چون کسی که مجبوره برقصه خودت نیستی

و رقصیدن سوک در اشپزخانه ی شهرک سینمایی را به خاطر اورد.

سوک گفت: ازم چی میخوای؟

یوری جواب داد: ازت نمی خوام که مثل یه دختر بیست ساله برقصی ، حتی اگه مثل یه دختر چهل ساله هم برقصی قبوله ، یکی مثل اون دوست ترشیده ت سئون هی

سوک کاپشنی که به تن داشت را دراورد و روی دسته ی صندلی انداخت. جلو رفت و سخت ترین رقصی را که از جیمین یاد گرفته بود با تمام حرکات دست و پایش انجام داد . گاهی لازم میشد صد و هشتاد باز کند و گاهی لازم میشد به پشت خم شود . همه ی این کارها برایش بسیار دشوار بود . وقتی رقصیدنش تمام شد به یوری گفت: دیگه جرئت نکن درباره ی سئون هی اینطوری حرف بزنی

و به بالکن پناه برد.

هوای بالکن سرد بود و درد کمرش را بدتر می کرد. ووک که تمام ماجرا را دیده بود کتش را دراورد و روی سوک انداخت و گفت: باید بیشتر مراقب خودت باشی ، به حرفاشون توجه نکن ، فقط حسودی شون میشه



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/4nObw

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/mxODN
بولگاری و خونسوک
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید