آرونا : آممم/از تو خسته شدم ازت بدم میاد
همون مرد:ببخشید/آرونا چان
و اون مرد دویید و منو بقل کرد /آشتی کردیم
----------------چند روز بعد -----------
کاترینا گوشیش رو برداشت و به تایگا زنگ زد :
تایگا میخواستی اون روز تو بیمارستان چی بگی ؟
-مهم نیست
کاترینا :نه اینجوری نمیشه
-پس امروز بیا کافه ی که برات آدرسش رو می فرستم ؟
کاترینا :هومم باید فکر کنم /
-لوس نباش بچه
کاترینا : 😏باشه ددی جون
-----------__بعداز ظهر____----------
تایگا: او سلام *
کاترینا :هه سلام ،حالا چی میخواستی بگی.¿
تایگا :ببین من وقتی بچه بودم ...
_کاترینا:عع حوصله داستان ندارم
تایگا : نه .شوخی کردم ۰
کاترینا :خو بگو //
تایگا :دوست دارم بیب ,
از زبون تایگا :
کاترینا گذاشت و رفت و دویدم دستش رو گرفتم و بوسیدمش/
از زبون کاترینا :از خجالت آب شدم و رفتم دم در بودم
که یهو تایگا پشت سرم اومد دستم و گرفت منو برگردوند و منو بوسید (۲ طرفه بود )
که تایگا گفت :آمم ببخشید یهو کنترلم و از دست دادم کاترینا :امم نه
کاترینا :داشتم میرفتم که یهو سرم گیج رفت کسی نبود
که نجاتم بده یهو بهم ماشین زد و ....
تایگا هم اونجا انگار ترسیده بود و هول شده بود
و چشام سیاهی رفت و ...
تایگا :رینا چشات و باز کن _خواهش .؟
منو بغل کرد و برد بیمارستان
وقتی چشام و باز کردم سر درد داشتم
و دیدم رو یه تخت راحت بودم و تایگا هم
بغل بود =باهم خوابیده بودیم //
من یجوری شدم رفتم دستشویی
و حالم بد بود
تایگا :خاک تو سرم دخترع الان راجب چی فکر کرده