ما انسان ها همیشه قضاوت شده ایم و قضاوت کرده ایم،در برخی از اوقات به نادرستی کسی را قضاوت کردیم که بعدا برایمان پشیمانی به دنبال داشته است اما باید همیشه بدانیم که قضاوت شدن و قضاوت کردن کار درستی نیست،به امید آنکه هیچ وقت بی خود و جهت کسی را قضاوت نکنیم:
روزی روزگاری مردی با پسرش قصر سفر کردند،که در طی مسیر می بایست از روستاهایی عبور میکردند،ابتدا مرد وپسرش هردو سوار اسب شدند وبه راه افتادند،کمی که رفتند به یک روستایی رسیدند مردم روستا با دیدن مرد وپسرش سوار بر اسب شروع کردن به خندیدن مرد که تعجب کرده بود گفت چه شده است مردم روستا گفتند تو چقدر بی انصافی که هردو نفر سوار اسب شده اید مگر اسب گناه نداره،مرد از اسب پیدا شد وبه مسیر حرکت ادامه داد باردیگر به روستایی دیگر رسیدند،مردم با دیدن مرد پیاده وپسر سواره شروع کردند به خندیدن،مرد جلو رفت و پرسید که چه شده است،مردم گفتند پسر به آن جوانی سوار بر اسب است و پدر پیرش پیاده را ه میرود ،مرد و پسرک جای خودرا عوض کردند مورد سوار بر اسب شد و پسرک پیاده وبه مسیر حرکت خود ادامه دادند،تا دوباره به روستایی رسیدند به محض رسیدن به روستا مردم روستا با دیدن آنها شروع کردند به خندیدن مرد جلو رفت و علت را جویا شد مردم گفتند خجالت خوب چیزیه مرد به این بزرگی سوار بر اسب شده ای وپسر به این کوچکی پیاده میرود،مرد از اسب پیاده شد و این سری هردو پیاده شدند وبا اسب به مسیر خود ادامه دادند تا دوباره به روستایی دیگر رسیدند مردم روستا با دیدن مرد وپسرشم شروع کردند به خندیدن مرد جلو رفت و علت را جویا شد مردم گفتند شما چه دیوانه هایی هستین اسب دارین بعد هردو پیاده هستین، مرد که از حرف های مردم عصبانی شده بود به پسرش گفت هردو نفرمان سوار اسب میشویم وبه راه ادامه میدهیم از قدیم گفته اند در دروازه را میشه بست اما دهان مردم را ...............
همان طور که دیدیم انسانها واطرافیان ما همیشه درحال تجزیه تحلیل ما هستن پس بهتر است زیاد به سخنان دیگران توجه نکنیم اگرنه از مسیر اصلی خودمان خارج میشویم........