رمانسرای ایرانی
رمانسرای ایرانی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

دانلود رمان کابوس افعی بهترین رمان تخیلی ایرانی جدید

بهترین رمان تخیلی
بهترین رمان تخیلی

نام مجموعه: کابوس افعی

دانلود رمان

جلد اول: پیشگویی در رؤیا

نویسنده: فاطمه السادات هاشمی نسب

ژانر : فانتزی، معمایی، عاشقانه

خلاصه:

در جهان حومورا درون خاندانی اصیل زاده، حاصل ازدواج ملکه و پادشاه، پرنسسی متولد شد. با تولد پرنسس درخت‌ها اقاقیا پژمرده گشته و برگ هایشان همچون بارانی از شهاب سنگ سقوط کردند، حواصیل ها به همراهی پرستو ها کوچ کرده و خشکسالی همه جا را فرا گرفت، چشمه های آب مجدد در زمین فرو رفتند و از دید ها پنهان گشتند تا مبادا شاهد آن پرنسس باشند!

مقدمه:

آن بود که با خیره شدن در دیدگان‌اش، هرکس را به عالم اموات راهی می‌کرد!

آن بود که نژاد بریل را سرافکنده و شرمسار کرد، به شایعات پر و بال تازه‌ای داد تا آزتلان را باری دیگر متحول کند.

آن شخصی بود که به عنوان پرنسس یک خاندان اصیل زاده، از وی انتظارات فراوانی داشتند. هرچند افسوس که او تنها قاتلی در جلد یک طفل معصوم بود!

سخن نویسنده:

سلام و درود بر خوانندگان عزیزم.

برای این رمان خیلی وقت گذاشتم و هشت ماه متوالی تایپش بی وقفه ادامه داشت. امیدوارم تونسته باشم براتون دلنشین و جذاب واقع بشه و ازش نهایت لذت رو ببرید. این رمان برام معنای خاصی داره، شاید بشه گفت از یه رمان برام فراتر رفتهو شخصیت ها واقعی شدن!

(برای ایجاد استانداردی جدید، تنها چیزی که کمی متفاوت باشد کافی نیست، بلکه نیاز به چیزی واقعا تازه است که به راستی قدرت تخیل مردم را تحت تاثیر قرار دهد.)

نکته:

· حتما به یاد داشته باشید که دفترچه لغات را در سرزمین حومورا بخوانید تا در صورت رو به رو شدن با حیوانات خطرناک دست و پایتان را گم نکنید!

به نام آن‌که تخیل را آفرید.

(سوم شخص)

قصر طلایی آزتلان در آتشی سیاه فرو رفته بود که لحظه به لحظه بیشتر از قبل به نابودی کشیده می‌شد. خدمه و سربازان همگی با فریاد و ترس از اتاق‌ها و سالن‌های قصر بیرون می‌آمدند و با گریه و نگرانی به همراه چاشنی ترس، دوان-دوان از دروازه شمالی قصر بیرون می‌رفتند تا جان خود را نجات بدهند.

گویی در آن لحظه به یاد نداشتند که ملکه و پادشاهی هم وجود دارند و در تالار اصلی در میان آن آتش سیاه گیر کرده‌اند و راه فراری ندارند. آسمان قصر بخاطر آتش به سیاهی کشیده شده بود و پرندگان با استشمام دود بر زمین سقوط می‌کردند.

پادشاه چشم‌هایش را به سختی گشود، پلک زد و به اطرافش نگاهی انداخت. حرارت زیاد آتش مانع درست دیدن‌ش می‌شد و این یعنی عمق فاجعه، او بالاخره آمده بود؛ گویا تهدید هایش پوچ و توخالی نبودند و چه اشتباه بزرگی کرد که آن‌ها را جدی نگرفت! شاید باید الان از کار و تصمیم اشتباه‌اش پشیمان شده باشد اما در چشم‌هایش چیز دیگری می‌بینم، انعکاس غم و عشق در چشم‌هایش موج می‌زند!

همچون دریایی که در اواخر روز عجیب آرام می‌شود، به همسرش که در کنارش افتاده بود، چشم دوخت. لباس‌های ملکه پاره و سیاه شده بودند، با آن همه پارچه، اگر آتش می‌گرفت به حتم ملکه زنده-زنده کباب می‌شد و این در جلوی چشم‌های معشوق‌اش بسیار دردناک خواهد بود.

پادشاه کمی خود را تکان داد تا به ملکه که در یک متری‌اش بود برسد، اما با احساس سنگینی بسیاری که پاهایش را اسیر کرده بود، سرش را به عقب برگرداند تا مانع را ببیند. با دیدن آن شیء، نفس عمیقی کشید و بغض‌اش را قورت داد. لوستر بزرگ طلایی قصر بر روی پاهایش افتاده و او را زمین گیر کرده بود. آن قدر نگران دختر و همسرش بود که به ناگاه درد را احساس نکرده و گویی فراموش‌اش شده بود.

پادشاه با بستن چشم‌هایش آرام سرش را روی زمین‌های براق یشمی گذاشت و از گوشه چشم به همسرش خیره شد. ملکه هنوز داشت نفس می‌کشید اما انگار بی هوش شده بود. چرا که چشم‌هایش در این هیاهوی بسته بودند.

رمانرمان کابوس افعیرمان تخیلیفاطمه سادات هاشمی نسبدانلود بهترین رمان تخیلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید