ویرگول
ورودثبت نام
marta
marta
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

21 دی: رقص صبحگاهی، دلهره شبانگاهی

من توی جمع نمیرقصم. اساسا دلیلش به بچگی و خاطره‌های بد بر میگرده که نتونستم هنوز و در سن بزرگسالی بهشون غلبه کنم و فکر میکنم یه دلیل دیگه‌شم اینه که بلد نیستم بین مردم خودمو ول بدم.
ولی وقتی تنهام زیاد می رقصم. نه که برقصم ولی حرکات موزون من درآوردی زیاد میرم.
حالا چرا اینارو گفتم؟ چون امروز صبح از تخت که بیرون اومدم پاشدم رقصیدم. بعد یه لحظه وایسادم. من از خواب پاشدم و دارم می رقصم؟ خودم پشمام ریخت :)
درسته دارم دارو میخورم ولی چرا دیگه انقد خوشحالم؟ :))
خلاصه پاشدم و همون جور خوشحال رفتم یه روتین مفصل پوستی رفتم. موهامو شونه گردم و برا بوکوفسکی یه فیلم از موهام فرستادم. موهایی که یه سال و نیم پیش کوتاهشون وسط حال وحشتناک بد کوتاهشون کرده بودم و حالا بلند شده بودن. شاید حتی یه جور استعاره بود.
و بعد به کارام رسیدم و ناهار رفتم با دوستام خوردم و دوباره به کارام رسیدم و با بوکوفسکی مفصل حرف زدم و از اونروزا بود که مهم نبود اون رو چه مودیه، من حسابی دوسش داشتم. بعد رفتیم لیزرتگ. بعد کل روزم رو مرور کردم و دیدم چقد نامفید بودم. بعد دوباره حالم بد شد و به حالت عادی‌م برگشتم :)

ژورنالرقص
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید