میثم بال‌زده
میثم بال‌زده
خواندن ۵ دقیقه·۶ ماه پیش

سقراط‌گون

«فلسفه نه فقط شهامت رویارویی با مسائل است بلکه همت مقابله با امور سطحی است»

مرحوم دکتر کریم مجتهدی


این یکی از دقیق‌ترین و روشن‌ترین تعاریفی است که می‌توان از فلسفه ارائه داد. آنانی که تنها به اندازۀ یکی دو ترم، در رشتۀ فلسفه کلاس گذرانده باشند می‌دانند فلسفه چه علم سهل و ممتنعی است. در عین حال که در آن قرار داری و از آن حرف می‌زنی، می‌توانی خارج از آن باشی و هیچ نگویی. به همین دلیل هم هست که فلسفه تعریف روشنی نیز ندارد، یا به عبارت دیگر، به تعداد کسانی که فلسفه خوانده و در آن غور کرده‌اند...اصلاً بگذارید محدودتر و سخت‌گیرتر بگویم...به تعداد فیلسوف‌های درجه یکی که در سه هزار سال گذشته تاریخ فلسفه را ساخته‌اند، از فلسفه تعریف وجود دارد. با این حال همچنان، هم کلی است و هم مبهم. هرگونه که تعریفش کنی، باز هم جای شک و ابهام دارد، و همین، مواجهه با آن را سخت می‌کند. آنانی که در حد دو ترم کلاس‌های رشتۀ فلسفه را «فقط» گذرانده‌ باشند این مسائل را می‌دانند، و در مواجهه با چنین تعریفی به خوبی متوجه می‌شوند که آن‌کس که چنین تعریفی ارائه داده، چه‌قدر دقیق بوده و چه‌قدر در فلسفه غور کرده و به معنای درست کلمه، «استاد» فلسفه شده.

با وجود روشن بودن این مسئله برای افرادی با سابقۀ تحصیلی دو ترم اما هستند کسانی که کبادۀ «فلسفه» به دوش بکشند و فریاد ادعایشان گوش فلک را کر کند و با این حال، نه فلسفه را بفهمند و نه توانایی شناخت چنین «فیلسوف»ی را پیدا کنند. علت هم روشن است، این افراد به قدری در حجاب ظاهری فلسفه گرفتار شده‌اند که دیگر چیزی نمی‌بینند. برای آنان فلسفه خلاصه شده از مجموعۀ بی‌پایانی از حفظیات تاریخ فلسفه و گفته‌های مختلف فیلسوفان. تنها و تنها باید به آراء گذشتگان پرداخت و دربارۀ آنان صحبت کرد و هر چه که در کرۀ زمین دربارۀ آنان نوشته شده را ترجمه و وارد بازار کرد و الا هیچ انجام نداده‌ای و ربطی به فلسفه نداری. تصور آنان از پژوهش نیز به همین اندازه بسته و عقیم است؛ تنها پژوهشی ارزشمند است که خط به خطش ارجاع به آثار و رسائل پیشینیان باشد و تمام ارجاعات نیز با جزئی‌ترین نشانی‌ها در پاورقی قید شود. حرفی که به هیچ مکتوب گذشتگانی ارجاعی نداشته باشد باد هواست و اصلاً ارزشی ندارد. برای آنان این کلیشۀ روشی عقیم آکادمی‌های یک قرن اخیر اهمیت دارد و نه چیز دیگر.

و از همین تصورات و برداشت‌هاست که نه ملاصدرا را فیلسوف به حساب می‌آورد، نه رضا داوری را و نه کریم مجتهدی را. این افراد میانه‌ای با تفلسف و تفکر ندارند _ یعنی آنچه به راستی ذات فلسفه است _ و تنها لاشۀ تقلیدی رایج را _ که هیچ باری را هم بر نمی‌دارد _ اصیل و ممتاز می‌شمارند. غافل از اینکه فلسفه چیزی جز تفکر و تفلسف نیست. اصلی‌ترین خصلت فلسفه، نحوۀ صحیح تفکر است و بزرگ‌ترین آموزه‌اش، که از سوی بزرگ‌ترین فیلسوف تاریخ، سقراط، صادر شده آن است که «شخص بداند که هیچ نمی‌داند و نادان‌ترین فرد روزگار است»، تا هم هیچ‌گاه به دانسته‌هایش غره نشود و هم هیچ‌گاه دست از جست‌وجو و آموختن بر ندارد. اصلی‌ترین آموزۀ فلسفه دعوت به پذیرش نادانی است، و آنگاه چگونه آنکه «معلم» چنین علمی می‌شود و این جوهرۀ تعلم را در تمام شخصیت خود بازتاب می‌دهد، شخص بی‌ارزشی است؟

علی‌رضا شفاه در مصاحبه‌ای که دربارۀ مرحوم مجتهدی با سیمافکر داشته می‌گوید «[دکتر مجتهدی] گاهی نگرانی‌ای داشتند دربارۀ این‌که آیا ایرانیان به اندازۀ کافی اهل اطلاع هستند؟» آیا این خصلت مرحوم مجتهدی از کسی غیر از یک فیلسوف بر می‌آید؟ آیا این همان خصلتی نیست که سقراط از آن بهره‌مند بود و در نهایت همان کار او را به نوشیدن شوکران کشاند؟ مگر یک فیلسوف و یک استاد فلسفه باید چه کند؟ حتماً باید کتابی نوشته یا ترجمه کند که بهترین کتاب اعصار باشد؟ حتماً باید برای خط به خط نوشته‌هایش رفرنس‌های چند خطی بیاورد؟ اگر این کار را نکند، دیگر فیلسوف نیست و بهره‌ای از فلسفه نبرده؟

آکادمی چگونه می‌تواند خود را آکادمی بداند وقتی نتیجه‌اش می‌شود امثال دانش‌جویان فلسفه‌ای که چنین نگاه نازل، حقیر و سطحی‌ای نسبت به فلسفه دارند؟ این چه آکادمی‌ای است که دانش‌آموختۀ فلسفه‌اش حتی ذره‌ای تفکر و تفلسف نیاموخته و حتی با بزرگ‌ترین آموزه‌اش ناآشناست؟ آیا این گونه نوشته‌‌ها و اظهار نظرات، حاصل «روحیۀ پذیرش نادانی» است؟ آیا از چنین سیاهه‌هایی بوی فروتنی و معرفت نفسانی می‌آید؟

اگر دکتر کریم مجتهدی که عمرش را به پای آموختن و آموزش دادن تفکر و تفلسف گذرانده، فیلسوف نیست و بویی از فلسفه نبرده، امثال آن دانش‌جویان با این نظرات مشعشع‌ و بسته‌شان از آن بو برده‌اند؟ اصلاً چگونه می‌توان این میزان «بسته» بود و دم از فلسفه زد؟ آیا اصلاً با فروبستگی و انحصار در چارچوب‌های تنگ تقلیدی، فلسفه راه به جایی می‌برد؟ اگر بنا بود ارسطو مطابق با روش و منظر افلاطون پیش برود، آیا دیگر فلسفۀ جدیدی پدید می‌آورد؟ و آیا اگر ارسطویی نبود، اصلاً تاریخ فلسفه دیگر شکل می‌گرفت؟ دیگر فلوطین و آگوستین و توماس و دکارت و لاک پدید می‌آمدند؟ با چنین منظر تنگ و سطحی‌ای، آیا هیوم پدید می‌آمد؟ و اگر هیوم نبود، آیا دیگر کانت ظهور می‌کرد؟ اگر دانش‌آموختۀ فلسفه حتی نتواند چنین بدیهیاتی را درک کند، اصلاً دیگر چه لزومی برای برپایی آکادمی وجود دارد؟ آکادمی‌ای که چنین خروجی‌‍ای داشته باشد، اگر نباشد بهتر نیست؟

از قضا برای پی‌بردن به عظمت و یگانگی کریم مجتهدی، همین بس که در غیاب او، آکادمی چنین اشخاصی با چنین منظرهای تنگ و کوتاهی را پرورش داده است! فلسفه را سقراط به حرکت در آورد و سقراط، نه سیاهه‌ای داشت و نه پژوهش معتبری؛ او تنها یک «معلم» بود که تلاش کرد انسان‌ها به «تفکر» بپردازند. و چه‌قدر کریم مجتهدی، سقراط‌گونه بود و سقراط‌گونه زیست...

[نوشته شده در روز سه‌شنبه دهم بهمن‌ماه یک‌هزار و چهارصد و دو هجری خورشیدی]

فلسفهسقراطتفکر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید