وجه شبه میان فیلم سینمایی «برادران لیلا»(سعید روستایی) و نمایش «سیزده به در»(حسین میرزامحمدی) در به تصویر در آوردن نسلی است که نسبت به پدر گلایه دارند و زندگی نداشتهشان را از او طلبکارند! گویی پدر تنها یک وظیفه دارد و آن این است که تمام عمر خود را صرف فرزندانش کند و هر چه دارد را به پایشان بریزد. با اینکه در هر دو اثر، پدر چنین چیزی را هم به زبان میآورد، اما نه فرزندان در مقابل این پرسش پاسخی دارند و نه کارگردان بیش از این پشت پدر میایستد و از او دفاع میکند. موضع هر دو اثر _ و بیشتر «برادران لیلا» _ در نهایت این است که گناهکارِ اصلی پدر است و مظلومان فرزندان.
وجه شبه این دو اثر و البته نمونههای بسیار دیگری که هم در جهان آثار هنری و هم در جهان واقعی وجود دارند و به دیده آمدهاند، ما را با نسلی مواجه میکند که چشم به افق جهانِ خیالیِ «خوشبختی» دارند و البته گامی هم برای آن بر نمیدارند، نسلی بیکفایت و علاف که بیهیچ زحمت و رنجی به انتظار فراهم آمدن انتظاراتشان توسط پدر هستند و هر گونه تلاشی از سوی خودشان، مبدل به رنجی غیرمنطقی میشود که به طور معمول نباید باشد، اما به دلیل خودخواهی و ظلمِ پدر، به آنها تحمیل شده. این نسل اگر هم گامی بردارند و تلاشی هم بکنند، در نهایت به مقصود نمیرسند چرا که مقصودشان خیالی است و پا در زمین سفت واقعیت ندارد. و این به مقصود نرسیدن، در نهایت موجب سرشکستگی میشود و حس ناکامی.
«ناکامی» احساسی است که برای هضم شدن و تاب آوردنش نیازمند پذیرش از سوی شخص ناکام است و از آنجا که این نسل حاضر به چنین اعترافی نیست _ و الا به بنبست و پوچی میرسد _ تمام زندگی به دنبال مقصر میگردد تا ناکامی خود را به گردن او بیاندازد. در حقیقت او ترجیح میدهد به جای پذیرفتن غیرواقعی بودن جهانِ خیالیاش (زندگیِ معمولی)، نرسیدن به آن را به گردن عاملی خارجی بیاندازد. دمدستیترین عامل خارجیِ ناکامی برای این نسل پدر(و خانواده) و بزرگترینش، حکومت است.
قضاوت این نسل چه در باب امروزش و چه در باب دیروزی که پدرش(و پدرانش) از سر گذرانده، مخدوش و خیالی است اما آن را باور دارد. او تصور میکند پدر و اجدادش، ماحصل پدریِ پدرانشان و فراهم کردن تمام امکانات مادی و معنوی توسط او و البته ارزانی و رفاهی حکومتهای گذشته است اما امروز، او نه حمایت و مهر پدر [ِ خودخواهش] را دارد و نه کفایت حکومت حاضر را و همین باعث ناکامیِ او شده و او را از خوشبختیِ معهود (که نامش را «زندگی/زندگیِ معمولی» میگذارد) دور میسازد. به همین دلیل است که عصیان میکند، بر صورت پدر سیلی میزند و به سوی حکومت مشت و سنگ روانه میکند. او از خانواده و قانون/ساختار فراری و بیزار است چرا که آن را عامل «هدر رفتن» و نابودی زندگیاش میداند. او در جهانی خیالی اسیر شده و آن را واقعیت میپندارد و واقعیت را، ظلمی برساخته توسط پدر و حکومت و همین باعث شورش و عصیانش میشود. آرمان این عصیان و مبارزه را نیز «آزادی» میخواند؛ مفهومِ موهوم و کلی و نامحدودی که او را از حصار پدر/خانواده و قانون/ساختار رها میسازد.
در چنین نقطهای، «مادر» نیز نیروی مقابل پدر نیست، چه آنکه او خود از ارکان اصلی شکلگیریِ خانواده و شریک جرم اوست _ که در برادران لیلا به وضوح به آن تصریح شده. نیروی مقابله و مبارزه با پدر، فرزندان هستند آن هم نه همهٔ فرزندان، تنها فرزندانی که خود هنوز به نقش «پدر و مادر» در نیامده، رنگ ساختار نگرفته و حُریّت خود را از دست ندادهاند (مردان و زنانی که به نقش پدر و مادر در میآیند، خود تبدیل به عملهٔ ظلم میگردند و به همین دلیل، بیفرزندی شرط لازم برای مبارزان راه زندگی[ِ معمولی] است و اینگونه این مبارزان، در طلب نیل به زندگی [ِ معمولی]، به مخالفت با فرزندآوری(که نماد و مقوم زندگی است) بر میآیند). و از آنجایی هم که نماد این حصار و ناکامی، «پدر» است که مذکر است و «مَرد»، آیکون مبارزه با آن، به «زن» میرسد. و این چنین ضلع باقیماندهٔ مثلث مبارزه تکمیل میشود؛ مبارزه با شعار آزادی برا نیل به زندگی [ِ معمولی] با آیکونی زن؛ مثلث «زن، زندگی، آزادی».
به دو اثر مذکور بازگردیم. در «سیزده به در» مادر مُرده است و در «برادران لیلا» مادر حامی و همراه پدر است. در «سیزده به در» دختران از محرکان و عوامل اصلی عصیان هستند و در «برادران لیلا»، دختر رهبر و کُنشگرِ اصلی این عصیان است (و هر سه دختر در این دو اثر مجرد هستند و یا فرزندی ندارند). پایان هر دو اثر با مرگ پدر همراه است و رهایی و آزادی فرزندان؛ جشن تولد و لبخندِ شوق بر بالای جسد پدر در «برادران لیلا» و تخریبِ «خانه» و مرگ پدر در روز سیزدهم فروردین، روز بازگشت به طبیعت، روزِ تفریح و تفرج، در «سیزده به در».
و اینگونه است که هر دو اثر در حقیقت حاصل و محصول «زن، زندگی، آزادی» است؛ یکی پیش از بلوا ساخته میشود و دیگری در سالگردِ بلوا به روی صحنه میرود...
[نوشته شده در بیستوهشتم آذرماه یکهزار و چهارصد و دو هجری خورشیدی]