ویرگول
ورودثبت نام
زهره دودانگه
زهره دودانگه
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

در ستایش نومیدی (بهاریۀ 1401)

در ستایش نومیدی از جهان بیرون و پناه بردن به جهان درون
در ستایش نومیدی از جهان بیرون و پناه بردن به جهان درون

مهاتما گاندی در روز اول فروردین 1323 (21 مارس 1945) در روزنوشت‌هایش، عبارتی از فصل دوم بهاگاواد گیتا را آورده، با این مضمون که تماس حس‌های ما با جهان بیرون، احساساتی از شادی و غم را در ما برمی‌انگیزند؛ این احساسات گذرا هستند، همچون زمستان و تابستان، پس باید بر آن‌ها بردبار بود. چه خوب که گاندی در روز اول فروردین این جمله را در روزنوشت‌هایش نقل کرده. من هم در یکم فروردین 1401، همچون یک آیین، این عبارت را از نو خواهم خواند و آرزو می‌کنم تقدیرم در سال و سدۀ جدید شبیه به آن باشد.

ما روزهای دشواری را در زندگی‌ فردی و جمعی پشت سر گذاشته‌ایم. در چندسال گذشته، بسیاری از ما در آستانۀ هر نوروز دربارۀ این دشواری‌ها نوشتیم و آرزوی سال بهتری کردیم. اما فکر می‌کنم امروز دیگر همه می‌دانیم که احتمالاً روزهای دشوارتری را نیز پیش رویمان خواهیم داشت. در نگاه من، وجودِ فی‌نفسۀ دشواری و مصیبت نیست که زبان و قلم‌ ما را نومیدانه به شِکوه گشوده است. انسان با مصائب آشناترین است و تاریخی مملو از رنج را پشت سر گذاشته؛ او برای ورود به سدۀ بیست‌ویکم، یکی از هولناک‌ترین و خشونت‌بارترین قرن‌ها را از سر گذرانده است.

انسانِ ایرانی هم زادۀ سده‌ها رنج است؛ برخلاف این گمان نادرست که در جامعه فراگیر شده، اعتبار رنج‌های دیرپای ما در گرو مقایسه‌شان‌ با رنج‌های مردمان دیگر نیست؛ بلکه فی‌نفسه ارزش کاویدن و تأمل دارد. رنج امروزمان نیز منحصر به‌فرد نیست؛ اما در جای خود اصالت دارد. ما در دوره‌ای بحرانی به سر می‌بریم و سال‌هایی متوالی از فرود را – شاید بی‌برخورداری از فرازهای یک جامعۀ انسانی- تجربه کرده‌ایم: دورۀ شکاف‌های عمیق اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، دورۀ جابه‌جایی منزلت‌های اجتماعی، دورۀ رنگ‌باختن ارزش‌های پیشین بدون آنکه جایگزین روشنی برایش داشته باشیم، دورۀ دستکاری‌های رسانه‌ای وسیع و بی‌اعتمادی عمومی همه‌گیر، دورۀ شتاب گرفتن انهدام محیطی که قرن‌ها در آن زیسته‌ایم، و البته دوره‌ای از یأس و نومیدی فراگیر.

به گمان من، نومیدی در صدر رنج‌های ماست. به نظر می‌رسد که واژۀ نومیدی شبیه‌ است به بی‌رویا شدن، خُرد شدن در اکنونی که در خوش‌بینانه‌ترین نگاه، تا ابد تکرار خواهد شد؛ طی طریق در دالان تاریک بی‌انتهایی است که رسیدن به نور را غیرممکن نشان می‌دهد. نومیدی شاید دشوارترین تجربۀ احساسی است که یک انسان یا یک جامعۀ انسانی گرفتارش می‌شود. اما از نظر من، این یک اشتباه تاریخی است که در نومیدی خود را تنها ببینیم. ما نومیدترین نیستیم. رنج نومیدی منحصر به ما نبوده و نیست؛ روشن است که سرزمین‌های دیگر هم در سرگذشت خود گرفتار چنین دوره‌های کور یا کم‌سویی شده‌اند؛ به تاریخ معاصر خودمان هم که خوب فکر کنیم، سال‌های یأس‌آور بی‌شماری را بازخواهیم شناخت که توانایی شنیدن _بوی بهبود ز اوضاع_ این سرزمین را حتی از «قهرمانانش» سلب کرد؛ به گفتۀ آلبر کامو آن‌ها نیز در توانایی و ناتوانی شبیه‌ به ما هستند و جهانشان زیباتر و مهذب‌تر از ما نیست. پس یأس بسیاری از آن‌ها را نیز دربرگرفت و بعضی‌ را هم به اجبار روانۀ جایی دیگر کرد تا دست‌کم دوام آورند و شاید با امیدی در ضمیرناخودآگاهشان، نومیدی خود را بنویسند و نقش بزنند و بنوازند.

اندیشیدن به این سرگذشت‌ها پای مرا در زمین این باور استوارتر می‌کند که نومیدی از جهان بیرون از خویشتن رنجی همگانی است؛ احساسی است که انسان‌ها فارغ از تفاوت‌هایشان، در وحدتی وجودی تجربه می‌کنند. اما آلبرکامو در ادامۀ سخن خود تفاوت قهرمانان با دیگران را در وفاداری‌شان به شور درونی و تاختن‌شان به سوی نهایت شوق‌های خویش توصیف می‌کند. البته که در الهام‌ گرفتن از این سخن کامو، نباید امیدواری و وفاداری به درون را با وهم قهرمانی در دنیای بیرون اشتباه گرفت؛ چه واژۀ قهرمان نیز ساخته‌وپرداختۀ همان جهان یأس‌آور بیرونی است. اما دست‌ِ‌کم شاید بتوان این دعوت ایوان کلیما را اجابت کرد: نومیدی از جهان بیرون را پذیرفت و به جهان درونی خویش امیدوار ماند.

البته پذیرش نومیدی مترادف تسلیم نیست. نومیدی یک احساس است نه یک کنش، و پذیرش آن سرآغاز شناختش است؛ قصد من شناختن یک احساس انسانی است که منحصربه‌ من یا سرزمین من نیست؛ از آنِ طبقه و گروهی خاص هم نیست؛ قصد من پذیرش سرگذشت‌های متکثری است که ردپای اشتراکشان را حتی در سخنان قهرمانانی چون گاندی و کامو می‌توان دید؛ پس آن‌ها نیز بارها یأس را تجربه کردند. قصد من پذیرش ماهیت ناپایدار احساس است که مهاتما گاندی نیز با کمک گرفتن از اساطیر هند آن را به خود یادآور شده و خود را به بردباری بر آن دعوت کرده است؛ چرا که ناپایداری یعنی دیر یا زود به قلمرویی دیگر رفتن.

من آرزو دارم با چنین شناختی، در پناه جهان درونی خود، بر احساس نومیدی‌ام از جهان بیرونی صبوری پیشه کنم و به خاطر بسپرم که روزی از آن عبور خواهم کرد، همچون مردمان دیگر.



نومیدیامیدواریبهاریهگاندیکامو
شهرسازی خوانده‌ام؛ و مطالعات اجتماعی شهر را به صورت تخصصی دنبال می‌کنم. نوشتن در زمینه‌های فرهنگی و هنری را دوست دارم و از خلال نوشتن به دنبال شناختن بهتر خودم هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید