از روزهای اول هیچ تصویر و متنی موجود نیست، انگار که آن سه چهار روز اصلا جز روزهای زندگیام به حساب نیامده
روزهایی که فقط شوک بود و شوک بود و بهتزدگی
روزهایی که باورمان نمیشد آنچه را میدیدیم و میشنیدیم، انگار که صدای انفجارها فقط صدای ترقه و فشفشههای چهارشنبهسوری بود و نمیخواستیم قبول کنیم که موشکها واقعا موشک بودهاند و ستارهای در کار نبود.
انگار که این سرزمین مادری ما نبود که داشت موشک باران میشد
انگار که شتری بود که در خانه همسایه خوابیده بود
و امان از شبهایی که گذشت.. امان




روز پنجم: خداحافظی با خونه
امروز خدا رو شکر کردم برای قابلیت داشتن زندگی در لحظه
از اینکه وقتی لباس نو خریدم در اولین فرصت پوشیدم
از اینکه همیشه بهترین قسمت غذا رو اولش خوردم
از اینکه همیشه تلاش کردم ذوق زندگی رو تو خودم زنده نگهدارم
اگر هر لحظه، هر اتفاقی برام بیافته میتونم شکرگزار باشم که زندگی رو زندگی کردم.


روز ششم: فرار برای زندگی

روز هفتم: تلاش برای زنده نگهداشتن جریان زندگی
و تلاش فرار از فکر کردن به آنچه پیش رو داریم ☕️

ده شب و ده روز گذشت
شب و روزهایی که وقتی قبلا بهش فکر میکردم حتی تصور هم نمیکردم که بتونم دوام بیارم چه برسه به اینکه حتی زندگی نزدیک به عادیم رو داشته باشم.
ده شب و ده روز که لباسهام جلو در آمادهست
ده شب و ده روز که هرشب با لباس فرار میخوابم
ده شب و ده روز که با هر تلفن آماده شنیدن خبری وحشتناکم
ده شب و ده روز که ثانیه به ثانیه نفس کشیدن عزیزانم برام مقدسه
به خونه برگشتیم، خرید میکنیم و یخچالمون رو پر نگه میداریم، غذا میپزیم، لباس اتو میکنیم و به گلدونها آب میدیم و داریم خودمون رو گول میزنیم که انگار همهچیز عادیه..
ده شب و ده روز گذشت و ما هنوز هرثانیه منتظر صدای انفجاریم و اخبار رو با هیجان دنبال میکنیم و تند تند رفرش میکنیم بهدنبال خبر خوشحال کننده.
امروز داشتم به این فکر میکردم که وقتی هایده رفت، خوند "روزهای روشن خداحافظ"
ما حتی همین هم نمیتونیم بخونیم چون ما "روزهای روشن" نداشتیم
ما در عادیترین روزهامون هم در حال جنگیدن بودیم.
چند روزی میشه که قرص برای آروم شدن نمیخورم انگار مغزم یادگرفته خودش رو با شرایط وفق بده.
ده روز و ده شب گذشت و ما هنوز در خونه خودمون زندهایم..
برای تو:
از عشق، از امید از فردا نمیترسی
میبوسمت در بین صهیونها نمیترسی 🤍
روز دوازدهم: آتشبس (عکسی موجود نیست)
دقیقا وقتی تهران زیر آتیش بود اعلام آتش بس شد، آتش بسی که من هیچ اعتمادی بهش ندارم چون هیچکدام از طرفین دعوا قابل اعتماد نیستند
به هرحال این روزها هم گذشت و شاید هفته دیگه این موقع اصلا یادمون نیاد که چطور این ۱۲روز رو زنده موندیم.
این جنگ خیلی چیزها رو بهم یاد داد و خیلی چیزها رو محکمتر بهم یادآوری کرد
یادآوری کرد که تا ابد خانواده مهمترین دارایی انسانه
یادآوری کرد روزی هزار بار باید بیشتر شکرگزار باشم برای وجود آدمهای دلگرم کننده تو روزهای سخت
یادآوری کرد که چقدر بیشتر باید قدر هر ثانیه زندگیم رو بدونم و تلاش و تلاش و تلاش کنم
یادآوری کرد که برخلاف ادعاهام چقدر عاشق "ایرانم" با هر موشکی که به این زمین مقدس میخورد چطور دل و جانم پر پر میشد.
این دوازده روز هم گذشت و تمام شد نمیدونم دوباره ممکنه این روزها رو تجربه کنم یا نه (که البته بعید نیست)
اما چیزی که دیگه برنمیگرده و هیچوقت جاش پر نمیشه سلامت روانیه که پر کشید و رفت
تکههایی از روحمونه که تکه تکه شد و هیچوقت جای زخمش فراموش نمیشه.
و حالا.. روزهای بعد از جنگ، روزهایی که کمتر اخبار را دنبال میکنیم و کمتر منتظر صدای انفجاریم و کمتر آماده فرار
ولی همچنان در حال جنگیم اما اینبار متفاوتتر
درحال جنگ با سگ سیاه افسردگی که رویمان چمبره زده
درحال جنگ با انواع و اقسام تروماهای جدید، نه اینکه درمانشان کنیم، نه فقط تلاش برای اینکه عادت کنیم باهاشان زندگی را ادامه دهیم، مگر چارهی دیگری هم داریم؟
درحال جنگ برای اینکه دوباره لپتاپهایمان را باز کنیم و ویرگول بنویسیم و پروژههای لینکدین را یکی یکی تیک بزنیم و رزومه بفرستیم و وانمود کنیم خوشحالیم، مگر گزینهی دیگری هم داریم؟
در حال جنگ برای اینکه انسانهایی را تحمل کنیم که سندرم استکهلم را در آغوش گرفتهاند و همچنان معتقدند که آتش بس کاری بیخود بوده و ایران میتوانسته پیروز قطعی باشد و نخواسته.
و در حال جنگ برای اینکه با دستانمان خفه نکنیم انسانهایی را که از آنطرف افتادهاند و معتقدند آنطرفیها خیلی هم آدمهای خوبی هستند و میتوانستند بیشتر بکشند و نکشتند و اینهایی هم که کشتهاند حتما حقشان بوده و اصابت موشک به بیمارستان و زندان هم سیاهنماییست و باید ازشان تشکر هم بکنیم و همچنان منتظر باشیم تا نماد اختلال شخصیتیای مانند ترامپ بیاید و کاوه آهنگر ما باشد.
به هر حال چه میشود کرد، حق انتخابی در این مورد نیست و باید ادامه داد
تا ببینیم مردان لجنزار سیاست چه برنامهای برای آیندهمان دارند..