یکی از اقوام ما چندین ساله به دیابت نوع دو دچار بود. بنده خدا به مشکلات زیادی گرفتار شده بود. اوضاع و احوال جالبی را تجربه نمیکرد. تقریبا هر روز یک خبری از مشکلات این قوم و خیش میشنیدم.
یک روز میگفتن کلیه درد گرفته. یک روز چشماش اذیت میشد. و خیلی داستانهای دیگه. این بنده خدا هر هفته مطب یک دکتر بود و یک آزمایشگاه. اصلا آرامش هم نداشت. همیشه هم چند قرص توی جیبش بود. یکی برای وقتایی که قندش بالا میرفت. اون یکی برای زمانی که قندش میافتاد.
میخوام به شما بگم که اقدام برای درمان دیابت چطور میتونه آدم رو بدبخت کنه. البته نه هر اقدامی. از قدیم گفتن هر گردی گردو نیست. این فامیل ما تقریبا تمام کارهایی که پزشکان گفته بودن انجام میداد. هر کاری که طبیبها و طب سنتیها گفته بودن انجام داد.
هر آن چیزی که در اینترنت و روزنامه و ... میگفتن که قند خون رو کنترل میکنه میخرید. اما نشد که نشد. تا اینکه نمیدونم کدام شیر پاکخوردهای بهش پیشنهاد میده که مخدر برا کنترل قند خون عالیه.
از فرداش چشم بسته قبول میکنه و میره سراغ مواد مخدر. حالا نزن کی بزن. از اون روز مشکل یکی بود، شد صد تا. بعد مدتی وابسته شد. دیگه کار از کار گذشت. حالا حلال مشکل خودش تبدیل شده بود به یک مشکل.
من واقعا توی این مدت با همین چشمای خودم دیدم که چطور یک آدم میتونه در سراشیبی سقوط قرار بگیره، اونم بخاطر یک حق طبیعی. به خاطر اینکه نمیخواد زود بمیره. انصافا دیابت کشنده هست. و اگر مداوا نشه کار دست آدم میده.
خلاصه این آدم، این فامیل ما بخاطر درمان دیابت خودشو تا این مرحله بدبخت کرده بود. نه تنها به نتیجه نرسیده بود. بلکه تو دام اعتیاد هم افتاده بود.
میگن ملانصرالدین میخواست خونه بسازه. روزی ده نفر میومد و اظهار نظر میکرد. یکی میگفت اتاق خواب سمت چپ باشه بهتره. اون یکی میگفت سمت راست باشه بهتره. یکی میگفت آشپزخونه اینجور باشه راحتتری. اون یکی یه چیز دیگه میگفت. ملا هم دست آخر به زنش گفت: خانم بیا بریم یه جا دیگه خونه بسازیم. این خونه رو بزاریم برا همین دوستان. جوری که دوست دارن بسازن. حکایت این فامیل ما هم مث حکایت ملا و خونه ساختنش بود.
مدتی بعد یکی از دوستانم که از قضا پدرش دیابتش رو درمان کرده بود بصورت اتفاقی راجب این قضیه فامیل مون هم صحبت شدیم. دوست ما اولش کمی تاسف خورد. اما بعدش گفت آقا راهحل پیش منه. گفتم بیخیال فقط تو یکی موندی که نظر بدی!!
گفت آخه ما از این راهحل نتیجه گرفتیم. و داستان دیابت پدرش و درمان بیماریش رو برام تعریف کرد. و دیدم واقعا این راه جواب میده. ما هم رفتیم سراغ فامیل عزیزمون همه ماجرا رو براش گفتیم. خانمش بنده خدا انگار که خدا چند تا بچه بهش داده باشه، گفت هر کاری بگی انجام میدیم. گفتم من که نباید بگم. این نشونی سایتشون هست. سایت "جذب ساده" اسم اون جناب هم کیومرث سیفی راد هستش. برید باهاشون صحبت کنید ببینید قضیه چیه!
خلاصه کنم. این فامیل ما بعد ۴۵ روز هم مواد رو کنار گذاشت و هم دیابتش از بین رفت. و واقعا این که میگن هر گردی گردو نیست راست گفتن.
گفتم حالا که من زیاد تو اینترنت میچرخم یا به اصطلاح وب گردی میکنم بزار این مقاله رو اینجا بنویسم شاید یه نفر دیگه هم مشکل این فامیل ما رو داشته باشه بلکه یه تکونی بخوره.
موفق باشید