شبیه به هیچکس
شبیه به هیچکس
خواندن ۱ دقیقه·۲۱ روز پیش

تو می‌توانستی منتظرم نایستی

تو می‌توانستی منتظرم نایستی. میتوانستی سوییشرتت را بپوشی، عینکت را بزنی، کوله‌ات بندازی پشتت، خداحافظی کنی و بروی. می‌توانستی حتی خداحافظی هم نکنی. بگی: فعلا. و بروی تا هفته بعد. ولی نرفتی. کوله‌ات را انداختی پشتت، ایستادی، صبر کردی، خیره شدی به صفحه موبایلت. نمیدانم منتظر من بودی چون منم، یا منتظر ماندی چون آدم محترمی هستی و آدم‌‌های محترم برای همکلاسی‌هایشان صبر می‌کنند. کارم را آرامتر انجام دادم تا کار تو زودتر تمام شود. تا ببینم وقتی دلیلی برای ماندن نداری، می‌مانی یا نه. ماندی. وسایلم را جمع کردم. رفتیم.

از کلاس تا دانشکده هم‌مسیر بودیم. کلاس بعدی‌ام شروع شده بود ولی پا تند نکردم. هم‌قدم آمدیم. آنقدر اعتماد به نفس پیدا کرده بودم که شوخی کنم. خندیدی. رسیدیم به دانشکده. می‌دانستم به اینجا که برسیم تو خداحافظی می‌کنی و می‌روی. نرفتی. با من آمدی. دقیقا خلاف جهت دانشکده. حرفمان گل کرد. رسیدیم به راه پله. خواستم خداحافظی کنم. حرفم نصفه مانده بود. گفتی تا جلوی کلاس همراهم می‌آیی. گفتی می‌خواهی دوستت را هم ببینی. نمی‌دانم آمدی چون منم، یا چون آدم محترمی هستی و آدم‌های محترم راهشان را صدوهشتاد درجه کج می‌کنند تا حرف طرف مقابلشان نیمه تمام رها نشود. تا جلوی در کلاس آمدی. خداحافظی کردیم. من که رفتم داخل کلاس، راهت را کج کردی و رفتی. دوستت را هم ندیدی. نمی‌دانم بدون دیدن دوستت رفتی چون که منم، یا رفتی چون آدم محترمی هستی و آدم‌های محترم دیدن دوستشان را برای چند ‌قدم بیشتر کنار کسی راه رفتن بهانه می‌کنند.

تومنمنتظر
در تلاش برای نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید