ویرگول
ورودثبت نام
شبیه به هیچکس
شبیه به هیچکس
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

خودمانیم

خودمانیم! روزهایی که با هم خوبیم ( در واقع روزهایی که با من خوبی )، وقتی می‌خواهی از من صحبت کنی جوری حرف می‌زنی که به وجودم افتخار کنم. احساس می‌کنم انسان درستی هستم. از سنم بیشتر می‌فهمم. درست تصمیم می‌گیرم. کافی هستم. وای از آن روزهایی که با من خوب نباشی. تمام خوبی‌هایم از جلوی چشمت کنار می‌رود. انگار که هیچوقت نبوده‌اند. بی‌مسئولیت می‌شوم. خودخواه می‌شوم.فقط به خودم اهمیت می‌دهم. خوب نیستم. کافی نیستم.

خودمانیم! هربار که با هم بحث می‌کنیم جوری از من صحبت می‌کنی که به خودم و خودت شک می‌کنم. به وجودم شک می‌کنم. به وجود تو در زندگی‌ام شک می‌کنم. به احساس تو درباره خودم شک ‌می‌کنم. به اخلاق‌های خوبم شک می‌کنم. به نقاط قوتم شک می‌کنم. به حرف‌های خوبی که درباره‌ام می‌زنی شک می‌کنم.

خودمانیم! اگر آن کسی که در روزهای خوب ازش تعریف می‌کنی من هستم، دیگری کیست؟ یا اگر من دیگری هستم، اولی کیست؟ بالاخره من کدام هستم؟ اولی یا دومی؟ چرا نقشم را نمی‌گویی تا تکلیفم را بدانم؟ چرا هر روز کاری می‌کنی باز هم تلاش کنم به چشمت بیایم؟ چرا هر روز بین مرز امیدواری و ناامیدی رهایم می‌کنی؟ که تلاش کنم برایت کافی باشم و در عین حال می‌دانم نیستم.

خودمانیم مامان! هیچ وقت به چشمت کافی بوده ام؟ از اول همین دید را نسبت به من داشتی یا به مرور زمان انقدر در نظرت بی‌مصرف شدم؟ از اول همینقدر خودخواه بودم؟ همینقدر بی ادب بودم؟ همینقدر قدر نشناس بودم؟ به بقیه از دید بالا به پایین نگام می‌کردم؟ انگار که دیگران برده من باشند؟

خودمانیم مامان! نمی‌فهمم از کجای قلبت این حرف‌ها می‌زنی. از هرجا که هستند می‌روند ته قلبم می‌نشینند. روزهای بعد با هم صحبت می‌کنیم. خوش و بش می‌کنیم. می‌گوییم. می‌خندیم. کنار هم زندگی می‌کنیم. اما ته قلبم که انبار حرف‌های روز قبلت شده هرروز سنگینی می‌کند.

خودمانیم مامان عزیزم! خیلی دوستت داشتم. خیلی دوستت دارم. خیلی دوستت خواهم داشت. اما می‌دانم که مثل قبل دوستم نداری. مثل بچگی‌هایم. مثل آنموقع‌ها که ساعت نه می‌خوابیدم. آنموقع‌ها که بچه مدرسه‌ای بودم. آنموقع‌ها که بیشتر درس‌ می‌خواندم. آنموقع‌ها که از مشکلات خانوادگیمان برای بقیه حرف نمی‌زدم. با دوستانم کمتر وقت می‌گذراندم. آنموقع‌ها که فکر می‌کردم هرچه می‌گویی درست است. که از همه مهربان تری. که از همه بیشتر می‌فهمی. که از همه بیشتر دوستتم داری.

خودمانیم مامان جان! وارد قسمتی از زندگی شده ام که هرروز کمتر از روز قبل از تایید نشدن از طرف تو می‌ترسم. هرروز کمتر از قبل فکر می‌کنم درست می‌گویی. کمتر از قبل همه چیز را می‌دانی. کمتر از قبل صلاحم را می‌خواهی. کمتر از قبل دوستم داری. کمتر از قبل درکم می‌کنی.

خودمانیم مامان قشنگ من! بتت دارد می‌شکند. خودت داری می‌شکنی اش. من هم یک گوشه ایستاده ام اشک می‌ریزم که امن‌ترین آدم زندگی‌ام جلوی چشمم محو می‌شود. شاید هم من دارم از جلوی چشم تو محو می‌شوم. شاید من هرروز بداخلاق‌تر و خودخواه‌تر و بدتر می‌شوم.

خودمانیم مامان! کاش برایت کافی بودم.

مادر
زمانی می‌گفتند قلم خوبی داری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید