به بچگیم که نگاه میکنم توی همه رفت و آمدا رد پای یه اتوبوس کوچولو با صندلی های ابری با روکش طوسی رد میشه:)
همه عشقم یواشکی زدن دکمه ی قرمز ایست رو میله ها بود که همه با اصرار میگفتن نزن:)) و دادن بلیتای رنگی پنگی که به مناسبت هر فصل و رویداد شکل و طرحشو عوض میکردن به راننده بود:)
اون موقع مثل الان نبود که کرایه اتوبوس کارتی یا نقدی باشه یا اصلا مفاهیمی تحت عنوان رنت سواری و اجاره و کرایه و این داستانا باشه! اون موقع ها ته ته پیشرفت سیستم حمل و نقل، یه دکه کوچولو دم هر ایستگاه بودن که بلیت میفروختن و عموما یه آقای اخمو تو اون دکه کار میکرد:)
فک کنم بزرگ شدم چون دیگه ذوق و شوق بچگیام برای دیدن اتوبوسو ندارم ولی هنوز از دیدن ذوق بچه های کوچیک برای سوار شدن به اتوبوسای رنگی خوشحال میشم:)
شاید این زندگیه... کوچیکا بزرگ شن، بزرگا پیرشن و دوباره بچه هایی پا به این دنیا بذارن...