.
ما تمثیلی از اسطورهی سیزیف نیستیم.
ما تمثیلی از اسطورهی سیزیف نیستیم، و زندگی تکرار تحمل رنجی بیفایده نیست. ما تخته سنگهایمان را با امید به انتهای قله میرسانیم و میدانیم که در تحمل هر رنجی معنایی بزرگتر نهفته است.
درست است که در هر لحظه احتمال سقوط هست. اما واقعیت دیگری هم وجود دارد، این واقعیت که آنکس که از کوه پایین میرود تا سنگ را دوباره بر دوش کشد، هرگز کسی نیست که سنگ را به قله رسانده بود. با هر سقوطی ما خود را از دست میدهیم تا با صعودی دوباره با خودهای ژرفتری از خودمان روبرو شویم. خودهایی که میتوانند زندگی را با نگاهی حقیقیتر و با عمقی بیشتر ببینند. خودهایی که آگاهتر هستند و در نتیجهی این آگاهی امکان انتخاب مسیر ارزشمندتری برای زندگی پیدا میکنند. آگاهیای نه از جنسی که آلبرکامو در اسطورهی سیزیف آن را شرح میدهد و تنها برتریاش آگاه بودن به پوچی زندگی است. بلکه آگاهی از جنس معنا که انسان را به «ابرانسان» نیچه نزدیک میکند و این فرصت را به انسان میدهد تا به نسخهای بهتر و والاتر از خود تبدیل شود.