دست خودم نیست به روز پدر و میلاد آقا امیرالمومنین که نزدیک میشویم، خیالاتم پا درمیآورند و به همه جا سرک میکشند، راست راست راه میروند و در نهایت سر از خانه پدری در میاورند خانه دوران بچگی. بیخیالی و بازیهای کودکانه. جایی که بعد از خانه خدا تنها خانهای است که درِ آن همیشه به روی بچهها باز است.
از موارد استثناء که بگذریم، معمولا تنها خانهای است که در آن آرامش داری و هر وقت با دلت پا به درون اش میگذاری لحظه به لحظهاش برایت خاطرهساز میشود.
هوایش سبکترین هواست که در آن به راحتی نفس میکشی چون واقعا خودت هستی با همان حالو هوای سالهای دور.
خوشبه حال شما که پدرتان در قید حیات است و فرصت دارید عاشقانههایتان را با هم تقسیم کنید.
فرصت دارید با یک شاخه گل و با یک لبخند محبتآمیز به وجودش افتخار کنید.
فرصت دارید به دستهایش بوسه بزنید و دنیا و آخرت خود را بهشتی کنید.
کاش من هم هنوز فرصت دوستداشتن پدرم را داشتم!
✍زهرا حاجی زاده