ویرگول
ورودثبت نام
صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

اشتباه بزرگی که می‌کنیم

نگاهی به برنامه‌‌ای که ریخته‌ام می‌اندازم. از خودم می‌پرسم: «همه‌ی این کارا رو می‌کنی که به چی برسی؟ این کتابایی که قراره بخونی، این تمرینا، این تلاشا قراره به کجا برسه؟ به مدرک؟ شهرت؟ اعتبار؟ پول؟» وقتی به این‌ها فکر می‌کنم دلزدگی، مثل گل سینه‌ای بدترکیب روی لباسم می‌چسبد. انگار آن روح پرجنب‌وجوشی که تا چندثانیه‌ی قبل مثل یک مربی دلسوز تشویقم می‌کرد، چمدان‌به‌دست راهی ناکجاآباد می‌شود.

تو بازنده‌ای اگر

دوباره سؤال‌هایی را که پرسیده بودم تحلیل می‌کنم: «مدرک؟ به‌درد نمی‌خوره وقتی علاقه‌ای نباشه. شهرت؟ مثل طناب دست‌وپاتو می‌بنده و هُلِت می‌ده ته دره اگه خودت نباشی. اعتبار؟ مجبوری مدام نقش بازی کنی وقتی اعتبارت به آدما باشه. پول؟ اگه همه‌چیزو بی‌معنی می‌کنی و به کثافت می‌کشی که به پول برسی، تو یه بازنده‌ای.»

همیشه فکرکردن به آخرِ هر چیزی، بی‌معنایی را برایم به ارمغان آورده. درست مثل فاوست معروفِ گوته. همه‌چیزدانی که طی معامله با شیطان پاکی روحش را پیش او گرو می‌گذارد تا به مقامی برسد که فی‌الجمله نماند از سایر معاصی، مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد. (+) چرا؟ چون همه‌چیز برایش بی‌معنا شده بود. گوته‌ی جوان قبل از آن‌که نوشتن فاوست را آغاز کند، نظیره‌های متعددی از این داستان _که برآمده از ادبیات شفاهی مردم آلمان است_ خوانده بود. او به‌طرز آشکاری از اندیشه‌های لسینگ _فیلسوف معروف آلمانی_ تأثیر پذیرفته. لسینگ برخلاف کریستوفر مارلو، فاوست را مردی حقیقت‌جو و تحسین‌برانگیز معرفی کرده. در نگاه لسینگ او دانشمندی بوده که به دور از هر گونه فساد و کامجویی، مردم را به سمت خردورزی سوق می‌داده و همین زنگ خطر را برای شیطان به صدا درمی‌آوَرَد.

راهه به آخر نرسید

از نظر لسینگ خودِ دانش‌پژوهی که در اعصار گذشته به‌منزله‌ی سرکشی در پیشگاه خدا تلقی می‌شده، خواسته‌ی ناخوشایندی نیست، اما تملک‌جویی از طریق دانش چرا.

ابرهارد هرمس در بخشی از کتاب پرده در پرده به این دیدگاه لسینگ می‌پردازد:

از این نگاه خوشبینانه به موضوع فاوست، دانش‌پژوهی دیگر کنشی گناه‌آلود نیست. بلکه تندروی بی‌مهار آن است که می‌تواند به خطا بینجامد. این نکته را می‌توان از بخشی دریافت که در مجموع مقاله‌های جدلی لسینگ‌ با عنوان «تأکیدی دوباره» بارها نقل شده است:
«آن حقیقت که این یا آن انسان به آن دست یافته یا که می‌پندارد دست یافته باشد، به او اعتبار نمی‌بخشد. زیرا نه به ‌واسطه تملک حقیقت، بلکه به‌ واسطه پژوهش در راه حقیقت است که توانایی‌های او کمالی پیوسته می‌یابد. تملک با خود بی‌عملی، خمودی و غرور می‌آورد

خلاصه‌‌ی کلام

انگار لسینگ از دردی که قرار بوده چند قرن بعد به آن مبتلا شویم خبر داشته. چه حرف ابلهانه‌ای. به گمانم انسان قرنِ بیست‌ویکمی همان‌گونه که خودش را تافته‌ی جدابافته می‌داند، دردهایش را هم به مرضِ خاص‌پنداری مبتلا می‌سازد. بار دیگر برنامه‌هایم را مرور می‌کنم؛ کنار هر کدام ستاره‌ی کوچکی می‌کشم و در توضیح می‌نویسم: «همه‌ی اینا به شرط این‌که تندروی نکنم، نخوام مالک چیزی بشم، تو مسیر بمونم و به آخر نرسم.» روحم چمدان به‌دست بازمی‌گردد.

حقیقتاشتباهانسانیتفاوست
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید