ویرگول
ورودثبت نام
صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

دست‌خط‌به‌مثابه‌ی جوش | ارتباط حال روحی با دست‌خط

دست‌خط به گمانم یکی از عوامل بالینی بهم‌ریختگی فکری‌ست، درست مثل جوش. صورت من به هنگام میزبانی از استرس بالا، مثل درخت‌های بهاری به بار می‌نشیند، باری از جنسِ پوستِ ملتهب که انگار نه‌ماهه باردار است اما نمی‌تواند فارغ شود. انگار روح و بدنم آن همه فشار زیاد را تاب نیاورد و تلافی‌اش را سرِ صورتم دربیاورد. آن هم با پرت‌کردنِ گوجه‌فرنگی. بدشدن دست‌خطم هم برمی‌گردد به روح و روان معترضم.

از خطِ خوب به خطِ بد

در کودکی ساعت‌ها با حسرت به خطِ بسیار زیبای پدرم خیره می‌شدم و سعی می‌کردم انحنا و زوایای ظریف دست‌خطش را تمرین کنم. کمی بعد صاحب سبک شدم. یک روز میان عالم خواب و بیداری صحبت‌های مادرم را شنیدم که به پدرم می‌گفت:

«ببین خطشو. آدم حظ می‌کنه. کی فکر می‌کنه این دست‌خطِ یه دختر یازده‌ساله‌س. انگار یه استاد دانشگاه این متنو نوشته.»

کلی از شنیدن این حرف ذوق کردم. چشمانم را باز نکردم تا مادرم به تعریف‌هایش ادامه بدهد. اما نشستِ صبحگاهی خیلی زود به پایان رسید. متأسفانه فر و شکوهِ خطم با ورود به دوره‌ راهنمایی رو به زوال گذاشت. مادرم حرفش را پس گرفته بود. من هم آن‌قدر درگیر مسائل حاشیه‌ای بودم که فرصتی نمی‌ماند تا احوالِ دست‌خطم را بپرسم. این روند رفته‌رفته بدتر شد.

خطی که نمی‌شود خواند

تقریبا از دو سال پیش «تایپ‌کردن» اولین و آخرین گزینه‌ی نوشتن من بود و همان چند خط روزانه‌نویسی ها را هم ترجیح میدادم تایپ بکنم. به‌کلی از کاغذ و قلم دور شده بودم. دست‌خطم هم در واکنش به این بی‌محلی ناجوانمردانه، تصمیم گرفته بود تمام زوایا و برآمدگی‌های کلماتش را سوهان بکشد. طوری که خودم هم گاهی اوقات باید یک متخصص استخدام می‌کردم تا نوشته‌هایم را از نو بازیابی کند و برایم بخواند تا بدانم چه نوشته‌ام.

خطی که جوش زده بود

این اواخر با بیشترشدن دغدغه‌های فکری‌ام، همان یک‌ذره زاویه‌ای هم که باقی مانده بود از بین رفت و دست‌خط من عملا تبدیل به خط صافِ دستگاه مانیتورینگ علایم حیاتی شد. می‌خواستم فاتحه‌اش را بخوانم و چالَش کنم که پیام‌رسان‌های واسط بین روح و فکرم مانع این کار شدند. آن‌ها برایم توضیح دادند که دستکاری عمدی خطم، در‌واقع اعتراض روح من بوده که از مغزم می‌خواست تا سرعت فکرکردنم را پایین بیاورم و اوضاعش را سروسامان بدهم. این ارتباط به نظرم منطقی آمد. پس خطم هم مثل صورتم جوش زده بود.

دست‌خطی در چنگالِ افکارِ ویروسی

بی‌خیالِ چال‌کردن دست‌خطم شدم. شروع کردم به پاکسازی افکارم؛ اتاق‌ به اتاق، خاطره به خاطره، موضوع به موضوع. زباله‌های زیادی جمع شد. دورشان ریختم. در این حین متوجه شدم بعضی از ابزارهای فکریم ویروسی شده‌اند. مشغول نصبِ آنتی‌ویروس بودم که متوجه شدم دست‌خطم چشمک می‌زند. دیگر مثل خط، صاف نبود. زاویه‌دار شده بود. به من قول داد که اگر مواظب ویروسی‌نشدنِ افکارم باشم، فروشکوهِ بیست‌سال قبلِ دست‌خطم را هم به من برمی‌گرداند.

دستخطحال روحی
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید