صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

سربالایی ارتباط | راستی نیلی دقیقا چه رنگی است؟

همه‌ خوابیده‌اند جز وروجکِ خانه. او برای پرکردن باک‌ انرژی‌اش نیاز به قندگیریِ شبانه‌ دارد. پس می‌رود سراغ یخچال. خریدهای تازه جلوی نور یخچال را گرفته و چیزی مشخص نیست. وروجک نگاهش را می‌چرخاند و می‌تواند _در تاریکی_ گوشه‌ی تیز جعبه‌ی شیرینی را تشخیص دهد. آن را می‌کشد بیرون. بله خودش است. درست حدس زده. چطور؟ با توجه به جزئیاتی که _به‌صورت پیش‌فرض_ راجع‌به جعبه‌ی شیرینی در حافظه‌اش بود.

پیامی که نمی‌رسد

مشغول گپ‌وگفت با دوستان‌تان هستید. ناگهان یکی از آن‌ها نظر شما را درباره‌ی موضوعی می‌‌پرسد. پیام او تا به گوش‌های شما برسد، دستخوش تغییری جزئی می‌شود. بعد می‌رود سمت بخش شنیداری قشر مغزتان و براساس سیستم آنالیزی‌ که مدل فکری‌تان طراحی کرده تحلیل می‌شود. در نهایت پاسخ شما به مدارهای شناختی مغزتان مخابره می‌شود. واژه‌دان مغزتان، کلمه‌ی دقیقی متناسب با مفهوم مخابره‌شده پیدا نمی‌کند. پس بی‌درنگ می‌رود سراغ واژه‌های مترادف. تا آن واژه‌ها به زبان مبارک‌ برسند، هزاربار چرخ می‌خورند و آخر سر هم کلمه‌های دیگری را جایگزین خودشان می‌کنند.

تصویرهای فله‌ای

برای آن که سرِ رساندن منظورم به شما جان عزیزم را به خدا نسپارم، یک مثال ساده‌تر می‌زنم؛ همه‌ی ما باتوجه به برداشت‌هایی که درمورد آدم‌ها و محیط پیرامون داریم، یک‌سری پیش‌فرض‌های ذهنی ثابت درباره‌‌ی آن‌ها داریم و همین نگرش را در ارتباط‌مان با آن‌ها به‌کار می‌بریم. درست مثل جعبه‌ی شیرینی که وروجک توانست _با دیدن گوشه‌ی تیز جعبه_ کل آن را تشخیص بدهد، گمان می‌کنیم تصویری که از یک فرد مشخص در ذهن‌مان ساخته‌ایم بیانگر شخصیت واقعی اوست و بیش‌ از اندازه به داده‌های پیش‌فرض‌مان اعتماد می‌کنیم. این یک طرف و کم‌مایه‌بودن ارتباط‌های کلامی‌مان هم از طرف دیگر ما را داخل یک بازی مسخره، گیر می‌اندازد.

جواد مجابی در کتاب یادداشت‌های بدون تاریخ نوشته:

فاجعه زبان و مصیبت قراردادی بودن جهان، این تصویرهای ناهماهنگ را کنار هم می‌نهد. من از چیزی می‌گویم، شما چیز دیگری می‌شنوید و کلام در این میان چه بیهوده دستمایۀ ارتباط شده است. ارتباطی قراردادی که هیچ‌گاه کامل نیست.

نیلی دقیقا چه رنگی است؟

به مبحث ارتباط کلامی برگردیم. فرض کنید دوست‌مان از ما می‌خواهد که رنگ نیلی را توصیف کنیم، اما گوش‌های ما رنگ نیلی را به لوب گیجگاهی مغزمان تحویل می‌دهد و آن‌جا هم طبق خوشایندش نیلی را لیمویی تعبیر می‌کند و دانسته‌هایش را در مورد رنگ لیمویی سمت زبان‌مان شلیک می‌کند. موقعی که می‌خواهیم در وصف رنگ لیمویی صحبت بکنیم، ناخودآگاه در مورد رنگ فسفری حرف می‌زنیم و دوست‌مان هم برداشت‌های ما را از رنگ نارنجی می‌شنود. به همین سادگی ادراکات پیش‌فرض خودمان و طرف مقابل را _بی‌ربط یا باربط_ می‌ریزیم داخل یک کاسه و به‌خاطر ترسی که از گرسنه‌ماندن داریم خودمان را مجبور به هم‌سفره‌شدن می‌کنیم. اسمش را هم می‌گذاریم ارتباط کلامی. به‌نظرتان بهتر نیست به‌جای این صحبت‌های ناقص و ارتباط‌های پوچ، ابتدا نگرش‌مان را نسبت به گفت‌وگو عوض کنیم و شیوه‌ی تازه‌ای را برگزینیم (+

ارتباطپیش‌فرض ذهنیشناختخودشناسی
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید