ویرگول
ورودثبت نام
صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

سه روایت از استیو جابز | مرگ بهترین اختراع زندگی‌ست

استیو جابز را دیگر همه می‌شناسند، همه. نیازی نبود که بنویسم که بود، که شد و چه‌طور دار فانی را وداع گفت. پس به نوشتن دو روایت شخصی و یک روایت عمومی از او اکتفا می‌کنم.

روایت اول | آشنایی با استیو جابز

هفت ساله بودم که با استیو جابز آشنا شدم. در یکی از آشرام‌ها درحال زمزمه‌ی دعای مقدس بودم. البته یادم نمی‌آید که کدام دعا بود، اما مقدس بود به‌هر‌حال. استیو با آن تنبان جین و پیراهن مشکی درحال مراقبه بود. من هم به حالتِ لوتوس نشستم کنارش. هنوز چندثانیه از مراقبه نگذشته بود که پای سمت راستم لیز خورد و تالاپ، افتاد روی زمین. آن‌قدر سروصدا راه انداختم که عاقبت استیو، نیم‌نگاهی به من انداخت. بعد دانه‌ی ‌برنجی از ظرف مقابلش برداشت و گفت: «به این برکت قسم. تو تمرکز منو به‌هم می‌ریزی.» سرخِ آسمان هم‌رنگ گونه‌هایم شد و خجالت کشیدم به‌غایت. از او عذر خواستم و استیو با نگاهی بزرگ‌منشانه به من گفت: «پیر شی صبالی

روایت دوم | ماجرای استیو و دایره‌ی مقدس

هذیان‌هایی که بالا خواندید، صددرصد واقعی نبود. ناشتانوشت‌های ذهنم بود. وقتی که فسقلی بودم، دانشمند یکی از محبوب‌ترین مجله‌هایم بود. یک روز که یا نه‌ساله بودم یا ده یا یازده و بنابه‌روایت‌های مشوش ذهنم دوازده‌ساله، شماره‌ی جدید مجله را خریدم. برخلاف همیشه، چسبیدم به بخش تکنولوژی. اسم استیوجابز، محرکی برای ذهنم شد تا به خواندن آن مقاله علاقه نشان بدهد. مقاله را خواندم. ذره‌ای به نوشته علاقه نداشتم اما نام استیو جابز هم بی‌اختیار رفت سمتِ دایره‌ی مقدسِ افراد محبوبم و کنارِ داروین نشست. بعدها وقتی فیلم استیو جابز را دیدم، کمی شوکه شدم و استیو از آن دایره‌یِ مقدس پرت‌ شد بیرون. وقتی خواست دوباره پیش داروین بنشیند، دید که جایش را گرفته اند و مجبور شد برود پیش آلن تورینگ.

روایت سوم | مرگ بهترین اختراع زندگی است

استیو جابز همیشه برایم تحسین‌برانگیز بوده؛ به‌خاطر شجاعتش و دیدگاهی که به مرگ داشته. او در یکی از سخنرانی‌هایش می‌گوید:

وقتی هفده ساله بودم، جمله‌ی جالبی را دیدم: «اگر هر روز فکر کنی امروز روز آخر زندگی توست. یک‌روز فکرت درست از آب در می‌آید.» این جمله روی من تأثیر گذاست و در سی‌وسه سال بعدِ زندگی خودم، هر روز در آینه نگاه می‌کردم و هر روز صبح از خودم می‌پرسیدم اگر امروز آخرین روز زندگی من بود، چه کاری انجام می‌دادم و اگر برای چند روز جواب منفی بود، می‌فهمیدم که باید چیزی عوض شود. یادآوری مرگ، مهم‌ترین ابزاری است که برای تصمیمات مهم زندگی خود استفاده می‌کنم. زیرا ترسِ ازدست‌دادن، غرور، افتخار، شکست و دیگر مسائل دربرابر مرگ بی‌اهمیت است و حقیقت یک چیز است؛ یادآوری مرگ، از تله‌ی ترس ازدست‌دادن و ریسک‌ناپذیری جلوگیری می‌کند. شما چیزی برای ازدست‌دادن ندارید، پس چرا از قلب خود پیروی نکنید؟

بهترین انگیزاننده | همین الان اقدام کن

از مرگ نمی‌ترسم و به‌حد مرگ از مرگ می‌ترسم. جنسِ ترسِ من از مرگ، حسرت است. حسرت‌ کارهایی که می‌توانستم انجامشان بدهم و قدمی برایشان برنداشته‌ام. شاید بهتر است بگویم ترس‌ها مانعم شده‌اند. ترس‌هایی که از روی ناآگاهی، قوی بنیه می‌دانستم‌شان. اما وقتی مرگ بیاید و مجوز زندگی بر روی کره‌ی زمین را پلمپ کند، آن ترس‌ها هیچ زوری نخواهند داشت. این روزها رفتن به گورستان و دیدن سنگ قبرِ آشنایان و ناآشنایان، بهتر از هر سخنرانی انگیزشی مرا به حرکت وامی‌دارد. به خودم و ترس‌هایم می‌گویم، نهایتش باید این‌جا بخوابی. دیر یا زود. کسی نمی‌داند که تو سی‌وپنج‌سالگی‌ات را خواهی دید یا نه. هیچ کس پای سندِ چهل‌سالگی‌ات را امضا نکرده. هیچ دانشمندی نمی‌تواند به تو بگوید که می‌توانی شمع‌های پنجاه‌سالگی‌ات را فوت کنی یا نه. پس خودت را مدیون صبای کوچولوی درونت و آرزوهای دورودرازش نکن. به او وعده‌ی سرخرمن نده و همین الان اقدام کن.

استیو جابزمرگانگیزشی
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید