به تماشا و تامل
به تماشا و تامل
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

برای شما این یک زمین فوتبال جدا افتاده رها شده است برای من اما...

د قصه این عکس
د قصه این عکس

برای شما این یک زمین فوتبال جدا‌افتاده رها‌شده است، با مربع‌های بتونی و خار‌های بیرون زده از بیرون زده از بین بتون‌ها. نشان‌های غیر قابل انکار رها شدگی. ۲۰ سال پیش ساعت ۲ نیمه‌شب هم همین بود. من بودم و داوود. هم‌استانی سال بالایی. تاریخ می‌خواند. روز اول دانشگاه اتفاقی در اتوبوسی که به مقصد شهر دانشگاهم می‌رفت آشنا شدیم و تا آخرین روز دانشگاهش دوست ماندیم.

گفتم: "داوود! می‌دونی؟ جهان گَند در گَنده. همه این شعرا و رمانایی که ما دوست داریم این گَند رو به بهترین شکل توصیف کردن."

گفت:" چرا این طوری فکر می‌کنی. به آسمون نگاه کن. (آسمون پر از ستاره بود و اون وقت‌ها دانشگاه حاشیه شهر ما آلودگی نوری کمی داشت). فکر کن این سیاهی شب یه پرده سیاهه. اون ستاره‌ها سوراخای این پرده سیاهن. حالا فکر کن چه نوری اون طرف پرده سیاهه."

حالا بعد بیست سال دوباره از کنار این زمین گذشتم و اولین تصویری که به ذهنم آمد تصویر حرف‌های آن شب داوود بود‌.

هجده سال است ندیدمش. نمی دانم با این مصیبت‌های عمومی که در این بیست سال بر سر همه ما آمده هنوز هم آن طور فکر می‌کند یا نه. اما دلم بسیار برایش تنگ شد.

زمین فوتبالخوش بینیبدبینیآسمان شب
روزمره‌نگاری یک آدم معمولی ساکن خاور‌میانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید