به طور كلي شهرها را مي توان در سه دسته تقسيم كرد:
1- شهر به محوريت قلب شهر
2- شهر كاملا موزائيكي
3- شهر چند قطبي
شهر به محوريت قلب شهر
شهرهاي اسلامي در عالم سنت، عمدتا بر اين شيوه بودند. قسمتي از شهر، قلب تپنده كل شهر بوده است و به نقاط ديگر حيات و جهت مي داده است. اين منطقه عمدتا مسجد يا بازاري بوده است. در مشهد به وضوح اين مهم بر عهده حرم رضوي بوده است و در اصفهان ميدان نقش جهان، چنين نقشي را بر عهده داشته است. چنان جه مقداري رصد كنيم متوجه مي شويم كه اماكن مورد احترام با ظاهر مذهبي در ساير شهرها نيز كم و بيش چنين نقش هايي برعهده داشته اند.
اگر بخواهيم براي اصفهان امروز، چنين تصوري داشته باشيم تنها سخني از سر احساس بيان كرده ايم زيرا ديگر در اين شهر بيش از دو ميليوني، خبري از آن مركز نيست و با احترام فراوان به ميدان نقش جهان واضح است كه ديگر نمي توانيم بگوييم، اين ميدان قلب شهر است زيرا معادلات تنها از اين نقطه رقم نمي خورد و شهر امروز پيچيدگي هاي فراواني دارد كه آن را با مدل ساده پيين نمي توان تبيين كرد.
شهر كاملا موزائيكي
با شنيدن چنين عنوان، ناخودآگاه به ياد تهران مي افتم. شهري كه از هر لحاظ هر گوشه اش براي خودش جزيره اي است. برخي شهرها مانند اصفهان حالت تار و پودي دارند. يعني هر تاري را نمي توان به پود آن زد. انگار نوعي از هارموني پيشيني دارند كه مني توان هر گونه توسعه اي را سوار بر آن كرد. اما در تهران خبر از اين تار و پودها نيست، هر گوشه اش براي خودش خبري است و آبستن زايش ماجرايي.
اين كه چه زمينه هايي باعث به وجود آمدن چنين شهري شده، بحث مفصلي مي طلبد. شايد مهاجرين متنوع و متعدد و شايد حجم بالاي نقدينگي تزريق شده به اين شهر و امكانات فراوان در تمامي جنبه ها. مثلا ظرفيت هاي فراوان هنري فرهنگي از يك سو و تعامل با ساير شهرها و كشورها از سوي ديگر. شكي نيست كه تهران نسبت به اصفهان، بهشت امكانات و فرصت هاست پس رخداد شهر موزاييكي، آنجا رخ دادني است و فاصله اصفهان تا چنين مطلبي بسيار است يا حداقل تا به الان ظهور پيدا نكرده است.
شهر چند قطبي
شهر چند قطبي را در ميانه حالت اول و حالت دوم دانست. نه يك منطقه، به مثابه قلب شهر است و نه شهر در نهايت پراكندگي. نقاط قدرت در شهر در حال پراكنده شدن هستند ولي در چند نقطه خاص.
اصفهان در گذشته نزديك، شهري به شدت متورم و متراكم بوده است به اين معنا كه بسياري از نقاط آن در جريان هاي مهم و تصميم گيري و تاثيرگذاري حضور خاصي نداشته اند و اتفاقات در نقاطي خاص از جغرافياي اصفهان رقم مي خورده است. براي مثال محور چهارباغ به عنوان محوري شمالي جنوبي چنين بوده است. همچنين اطراف رودخانه، هميشه اهميت خاصي داشته است و اطراف دو مسجد جامع و بازارهاي مسقف آن نقشي تعيين كننده داشتند.
حال مي دانيم كه اين تمركز و تراكم شكسته شده است. اين حد از تجمع جمعيت، رفت و آمدها و امكانات در نقاطي خاص از شهر، مضراتي داشت. انگار شهر، روستايي بود و مابقي در اطراف آن تنها سكني گزيده بودند. اين تمركز و تراكم، جريان توسعه از حدي بيشتر را خفه مي كرد.
اكنون اين حالت تا حدي شكسته شده است نه كامل و نمي توان گفت اصفهان، همچون تهران است زيرا اين شهر همچنان بر پايه هايي از سنت پيشين برقرار است هر چند تغييرات در آن فراوان بوده است. اكنون مشخصا مي توانيم از اصفهان چند قطبي صحبت كنيم. اصفهاني كه در جاي جاي آن گوشه هايي از نمودهاي قدرت ديده مي شود. جاهايي مشخصا قطب هايي فرهنگي وجود دارد. قطب هايي كه از قبل بوده اند و همچنان تاثير خاص خود را دارند و نمي توان گفت نابود شده اند و جاهاي جديدي كه در اين سال ها به عنوان قدرت نوظهور خود را معرفي كرده اند.
اين چند نقطه به طور خاص خبر از پديد آمدن شهر چند قطبي مي دهند. قطب چيزي نيست كه بتوان به راحتي آن را خلق كرد. پديدار شدن قطب نتيجه عوامل مختلفي است كه در طي زمان به شهر عرضه مي شود و در نهايت اين كف ميدان شهر است كه مي پذيرد اين تحول در حد قطب باشد يا نه. باز تاكيد مي كنيم معناي قطب تنها يك يا چند ساختمان نيست. قطب معناي پيچيده اي دارد و هم اكنون قطب هاي تركيبي اقتصادي و فرهنگي در چندين نقطه از شهر مشهود است.
چنانچه كسي بخواهد در اصفهان سرمايه گذاري فرهنگي داشته باشد، بايد بتواند اين اقطاب را فهم كند و بر اساس رشد اين قطب ها سرمايه گذاري آينده فرهنگي خود را انجام دهد. مي دانيم كه در مسائل اجتماعي از جغرافيا و بوم نمي شود غافل ماند و امروز كسي مي تواند بيشترين تاثير را براي آينده كنار بگذارد كه قطب ها را بشناسد و ظرفيت هاي اين نقاط را درك كند و بخواهد در راستاي رشد قطب هاي پديد آمده، گام هايش را برنامه ريزي نمايد.