محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

نسخه اصفهانی و ناکام کشیش لوتر

مشهور است که ماجرای روشنفکری در ایران از آن جا شروع شد که عباس میرزا ازفردی خارجی پرسید: ای اجنبی چه شد که شما پیشرفت کردید و ما عقب ماندیم. اگر حکایت تولد روشنفکری در این آب و خاک را چنین پرسشی بدانیم می بایست پدر روشنفکری در اصفهان را سید محمدجواد غروی بدانیم. هنگامی که شخصی را پدر روشنفکری خطاب می کنیم منظورمان این نیست که او باسوادترین و یا مشهورترین فرد این طائفه است بلکه منظورمان این است که سایرین در طبقه روشنفکری دینی به نوعی با او اتصال دارند و به نحوی حتی از اعقاب او به حساب می آیند.

«سید محمدجواد غروی» خود یک مجتهد بود و در دروس حوزوی انسان تحصیل کرده ای به حساب می آمد. اوج توانمندی او در مقوله ادبیات عرب بود و در خطابه و سخنوری بسیار توانا بود. در طول حیات 102 ساله خود کتاب های زیادی نگاست و البته با هر کتابی جنجالی تازه به پا کرد و عقایدی تازه را به عنوان یک فرد معمم مطرح می کرد و در مجموع به خاطر همین عقایدش بود که در میان مذهبیون اصفهان به شدت منفور بود.


چرایی اهمیت غروی

اما غروی چرا مهم است و ماجرای او از کجا شروع می شود. غروی را معمولا به خاطر عقایدی می شناسند که اصول شیعه را به لرزه درمی آورد و عمدتا تا پیش از این مشابهش از وهابی ها شنیده می شده است. مثلا این مطلب که شفاعت چنین و چنان است. یا زیارت قبور اهل بیت (ع) نوعی مرده پرستی است یا مطالبی در مورد عصمت و علم و جایگاه ائمه که معمولا تحت ادبیات مبارزه با غلو مطرح می شود. اما خوب که بنگریم این ها همه ویترین غروی بوده است. ماجرای غروی را باید از یک قدم قبل تر شروع کنیم.

صورت مسئله غروی در واقع همان صورت مسئله عباس میرزایی است «چه شد که ما عقب ماندیم؟» چرا وضعیت مسلمانان این گونه است. ایران عقب افتاده است و اصفهان در این وضعیت فجیع به سر می برد. تا پیش از کودتای 28 مرداد و شکست ایده مشروطه خواهان گرایشاتی وجود داشت که سعی داشت به این پرسش مهم جواب دهد. این گرایشات برخاسته از طبقه تحصیل کرده معمولا رنگ و بوی دینی نداشتند. در سال های اول حکومت محمدرضا شاه، دو ایده اساسی جبهه ملی و حزب توده در میان نخبگان جامعه فضا را به طور کامل در دست داشتند. تا آن که روزگار کودتا آمد و نشان داد که هر دو ایده در راه سعادتمندی ملت ایران ناکام و ناتوان هستند. بعد از این نگاه ها متوجه به مذهب شد. شاید پس از شکست راست گرایان و چپ گرایان، نوبت به توجه دوباره به آموزه های مذهبی رسید.

در اینجاست که ماجرای روشنفکری دینی شکل می گیرد. روشنفکری دینی برای خود ماموریتی تعریف می کند که این ماموریت بر اساس همان پرسش عباس میرزایی است. این طبقه از روشنفکران هم دغدغه عقب ماندگی دارند و در دل می خواهند که روزی در ترقیات دنیای مدرن شبیه غربی ها شوند. محمد جواد غروی بی شک یکی از این چهره است با این تفاوت که او تماما از جامعه ای مذهبی برخاسته و نه در تهران بلکه در شهری سنتی مانند اصفهان. در چنین محیطی او حرف های متفاوت می زند. مهم ترین تمایز او با تمامی روشنفکران دینی سه دهه بعد از کودتای 28 مرداد، مقام علمی حوزوی اوست. غروی درد را می فهمد و صورت مسئله های خوبی مطرح می کند و راه حل کردن تمام این مشکلات را بازخوانی دوباره دین مطرح می داند.

پس نقطه تمرکز غروی اسلام است جایی که سال ها در پی تحصیل و فهم آن بوده است. از آن جا که غروی بیان خوبی دارد به میان مردم هم می رود و از یک واژه سخن می گوید «انحطاط». او نیز مانند بسیاری از روشنفکران از داستان بدبختی ایرانیان می گوید و البته در میان سخنان او کمتر یادآوری گذشته ای افتخار آمیز یا پافشاری بر هویت شیعی یا میراث تاریخی است. از دیدپگاه او ما در یک کلمه «عقب مانده ایم». حالا باید جبران کنیم و در نزد او تنها راه این عقب افتادگی فهم صحیح دین است.

پس از واژه انحطاط و میل به ترقی، وازه اساسی شناخت غروی، «خرافات» است. او با بیان صریح و جسارتی عجیب به سراغ مشهورات شیعیان می رود و آن چه بر خلاف نظر خود می پندارد را از دم درو می کند. آن چه امروز در میان مردم اصفهان از غروی و یارانش او در اذهان مانده است بیشتر همین مطلب است. مثلا این مطلب که اشک ریختن بر سیدالشهدا کوچک شمرده شود. این کلمات نو، برای مردم اصفهان مطلب بزرگی است. کم کم مردم متوجه می شوند که این گونه سخنان همان چیزهایی است که در سفر به عربستان سعودی هم مشابه آن را می شنوند. همین موجب طرد غروی و افکار او می شود. کار برای او از اینجا فراتر می رود. در یک ارزیابی منصفانه این قسمت از زندگانی غروی را می توان به سه قسمت تقسیم کرد:

1- مسائلی از خرافات که غروی به درستی روی آن ها دست می گذاشت و مردم را دعوت به تعقل می کرد

2- مسائلی که جدای از درست و غلط بودنش، مطرح کردن آن ها در آن زمان عملی بیهوده بود

3- مسائلی که از بنیان غلط بود و جامعه علمی سعی داشت با آن مقابله کند

ماجرا از اینجا کمی خشن می شود. حوزه و روحانیت اصفهان لحنی ستیزه جو پیدا می کند. غروی در مقابله کوتاه نمی آید. او در مرام خود کار را به رد کامل روحانیت سنتی می کشاند. دیگر تمای راه های آشتی بسته می شود کسی که به غروی و افکارش گره می خورد دیگر نمی تواند با روحانیت سنتی همراهی و همفکری داشته باشد. غروی از یک سو علم اصول را بی حاصل می داند و اجماع را جزو منابع نمی داند و از سوی دیگر با بی اعتبار خواندن بسیاری از داشته های معرفتی شیعه، استدلال را جایگزین می کند و معتقد است که کشف احکام چیزی جز برهان عقلی نیست.

غروی در عوض بر روی مقصود احکام پافشاری می کند و می گوید خداوند بی حاصل حکمی را وضع نمی کند و حتما منظورش از دستوری، فایده ای برای بشر بوده است. او از همین رهگذر سهم بالایی به تعقل در اجتهاد می دهد. به نظر می رسد آن چه او از تعقل و برهان بودن محض می فهمد نوعی «کارکردگرایی» است. غروی از این صحبت می کند که بشر می تواند فایده و دلیل احکام را خود بفهمد. در اینجا روحیه عمل گرایی در غروی بالا می گیرد.

استدلال گرایی و عمل گرایی

در واقع پس از واژه هایی مانند انحطاط، مبارزه با خرافات باید از استدلال گرایی در نزد محمدجواد غروی صحبت کنیم و این استدلال گرایی را فرزند عمل گرایی او بدانیم. در واقع غروی مسلمان دلسوزی بوده است که در زمانه بیچارگی سعی در اصلاح داشته است. منظور او از اصلاح، در درجه اول پیشرفت در علوم مادی و ارتقای اخلاق بوده است. چیزی که در اروپا چشمگیر است و ما با فقر آن مواجه هستیم. پس از آن بخشی از سنت حوزه را مقابل مسیر خود می بیند و با آن چه خرافات می نامد مقابله می کند. سپس به سراغ فقه و احکام می رود و با این اصل که احکام باید برای دنیای امروز سودی داشته باشند و منفعت حکم باید بر عقل واضح شود از عمل گرایی به عقل گرایی خاص خود می رسد.

حال در میان این پروژه گسترده دشمنان اصلی همان علما هستند. مطابق با این روایت آنان کسانی هستند که از این انحطاطا و عقب ماندگی سود می برند و بر سنت های پوسیده خود پافشاری می کنند. پنجمین واژه ای که در فهم غروی باید از آن نام برد «انقلابی گری» است. غروی به ما می گوید برای رهایی از این انحطاط و مبارزه با خرافات و بسط عقل گرایی برای ما راهی نمی نماند جز انقلابی بودن.

انقلابی بودن او با انقلابی بودن مذهبی ها یک تفاوت عمده دارد که آن ها بر مخالفت با حکومت شاه پافشاری دارند اما الهام گرفتگان از تفکر غروی با سه ضلع زر و زور و تزویر یک جا مقابله می کنند که البته مشخص است که نماد تزویر همان روحانیت سنتی است که موجب درجازدن جامعه است.

این دقیقا روحیه ای بود که شخصی مانند سید مهدی هاشمی بعدها اعتراف کرد که تحت تاثیر آن بوده است و به این علت آیت الله شمس آبادی را به قتل رسانده زیرا او را یک روحانی مرتجع می دانسته است. او طرفدار روحانیت و مذهبی بوده که به تعبیرش سدی مقابل راه انقلاب نباشد. پس می توان نتیجه گرفت که عقاید غروی که از یک سو بر اصلاح گری امت رسول الله تاکید داشت در وجهی دیگر سر از خشونت درآورد و با چندین جنایت باند مهدی هاشمی بی نسبت نبود.

رسیدن چپ و راست به یکدیگر

آن چیز که در اینجا مایه تعجب و بهت و حیرانی است رسیدن دو راس مخالف عقاید در نقطه ای به نام غروی است. مهدی هاشمی را به جرات می توان یک مارکسیسم اسلامی نامید و از طرف دیگر نهضت آزادی را می توان لیبرال های مسلمان نام نهاد. این دو نسبتی با هم ندارند بلکه در ظاهر همواره خود را در جریانی متقابل می بینند. سید علی اضغر غروی نماینده نهضت آزادی در اصفهان است. با بررسی اندیشه های او کاملا خط اتصال نهضت آزادی و محمدجواد غروی مشخص می شود. گویی غروی مرجع تقلید جماعت ملی مذهبی است. هر چند که در عالم واقع آنان به چنین مرجعیتی در احکام اعتقاد نداشتند و غروی هم ماجرای مرجعیت را به زور کلی رد می کرد.

غروی حتی در اجتهاد هم خدشه وارد می کرد. او می گفت این ها که من می گویم فتوا نیست. بلکه نوعی اظهارنظر است من با استدلال به این ها رسیده ام و شما هم به عنوان یک مسلمان می توانید بیایید با من بحث کنید فرقی هم ندارد که تحصیلات دینی داشته باشید یا نداشته باشید باید با هم بحث کنیم و با حجت و برهان به شما برسانم که عقیده درست چیست. در واقع او در عقیده ای بسیار جنجالی قائل به آن بود که تقلید به شکل سنتی خطاست. معنی ندارد کسی بگوید چون مرجع من به این نتیجه رسیده پس من هم باید همان کار را بکنم بلکه همه چیز باید بر پایه استدلال باشد.

تاکید بر عقل گرایی برآمده از عمل گرایی

پیداست که این حد از وقوف بر عقل گرایی باعث می شود که عقل زمانه بر علوم دینی مسلط شود و در نهایت آن چیزی مورد پذیرش قرار گیرد که مطابق با مشهورات و خردجمعی این زمانه محسوب شود. با این حد اصالت دادن به بحث و استدلال فقه و شریعت به نوعی عرف گرایی حرکت می کند و راه برای سکولاریزاسیون باز می شود. اتفاقی که افتد و غروی بارها می گفت که منشا حکومت، امری غیرالهی است. هیمن عقیده باعث شد که فرزندش در روزنامه بهار بگوید که واقعه غدیر ولایت سیاسی امیرالمومنین را بیان نمی کند و چنین گفتاری زمینه سازی واکنش های فراوان در کل کشور شد.

علی اصغر غروی کسی بود که سال ها مرجع فکری دانشجویان تحکیم وجدت بود و کم و زیاد جوانان زیادی از او بهره می بردند و به نوعی از سر شخه های روشنفکری دینی در اصفهان بود. این پدر و پسر نقطه اتصال بسیاری از جریان های التقاطی در اصفهان بودند و این مهم سببش دوگانه گویی پدر نبود. یعنی هرگز این گونه نبود که پدر روزی به سمت این طرفی ها حرف بزند و فردا به سمت آن طرفی ها. بلکه در کلام غروی و اندیشه نوعی از گستردگی وجود دارد که چتر آ ن می تواند از مارکسیسم های اسلامی تا لیبرال های آن چنانی را در خود جا دهد و این نشانه عظمت غروی است. به عقیده این قلم جوهر اصلی موجود در عقاید غروی که موجب می شود او تا این میزان گستردگی یابد، همان عمل گرایی است. این عمل گرایی که به خاطر شدت توسعه خواهی پدید آمده گاه و بی گاه خود را در مقابل ارزش گرایی و سنت گرایی قرار می دهد و به جریان روشنفکری هویت می بخشد.

پروژه ذهنی غروی

در واقع غروی در نزد ذهن خود نقشه ای وسیع را پهن کرد. نقشه ای که آغاز آن دلسوزی و دغدغه اصلاح امت بود. راه هم بازگشت به قرآن وسنت بیان می شد و از طرفی سواد علمی او هم قابل دفاع بود. اما آن نقشه در یک کلام همان چیزی بود که پیشتر به سبک دیگری در مغرب زمین پهن شده بود و نام آن پروتستانتیسم بود و اکنون غروی و مجموعه حول آن به دنبال نوعی از پروتستانتیسم اسلامی بودند. اگر این پروژه به موفقیت برسد بیشترین سبب توفیق آن به علت بدکار کردن مجموعه حوزه و روحانیون و سایر نهادهای دین است. چه بسیار توفیقاتی که این جماعت به سبب خرافات موجود در آداب دینی از آن خود نکردند و از این آب گل آلود ماهی ها که نگرفتند. غروی در زمانه ای آمد که آب کثیف بود و او هم مقداری فرصت بروز پیدا کرد. به خصوص که روشنفکران دور از دین به حاشیه رانده شدند و مردم خواستار بیان دینی بودند و جوانان نسبت به کسی که از انقلاب صحبت می کند و بیان آتشین دارد اقبال نشان می دهد حال آن که در پس تمامی این لفاظی ها و نوشتارها التقاط دیده می شود.

امادر نهایت اصفهان، غروی را پس زد. پروتستانسیم زمانی موفق می شود که مردم بخواهند دنیا بر دینشان بچربد اما اصفهان در آن زمانه خواهان برتری دین بر دنیا بود هر چند در عالم واقع این گونه نشان نمی داد اما در ته قلب ها آمادگی برای دین زدایی و برتری دنیا خواهانه و قرائت های تماما عمل گرا وجود نداشت. پروژه غروی، اصفهان گیر نشد هر چند در چندین مقطع برای جریان مذهب ایجاد مشکل کرد. یادمان باشد که غروی تمام حرکت فکری خود را از واقع گرایی شروع کرد و واقع گرایی به معنای پیوستن به ماجرای نظم جهانی است. از همین روست که در ادامه از یکسان بودن احکام اسلامی با مصوبات معاهدات حقوق بشر سخن گفت.

او بود که بیش از هر روحانی دیگری در اصفهان، از زندگی زمینی خوب صحبت می کرد و صورت مسئله هایش قابل تامل و بعضا پسندیده بود. قصد پیرایش دین داشت و در ضمن به زمینی کردن و در دسترس بودن آن هم می اندیشید.

یادمان باشد که اگر جایگاه امر غیبی در زندگی ها مشخص نشود، شبهه نیز جای خود را باز می کند. با این وجود مردم اصفهان هر چقدر هم دچار نقصان معرفت باشند، باز جوهری از ولایت را در وجود دارند. متن های غروی هماننند متن اهی بسیاری از منورالفکران، پر است از آن که این مردم چقدر بی شعورند. تمام صحبت آن جاست که این مارتین لوتر اصفهانی چگونه می خواهد برای جریان اصلاحات دامنه دار خود در تاریخ حسابی باز کند وقتی که عامه آنان را تا این حد نفهم و بی خرد می داند؟

روشنفکری دینیعمل گرایی
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید