محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

کانون های تربیتی مردمی و چگونگی افزایش طول عمر

کانون های تربیتی مردمی، از آن جهت که سازمان هستند، یقینا میرا هستند. این مطلب ربطی به جنبه دینی آنان ندارد و به خاطر شان سازمانی آنان است و برای همه سازمان ها این رویه برقرار است. حال ممکن است چون کانون های تربیتی به منزله پرچم های فرهنگ انقلابی تلقی شوند، در توصیف آنان واقع گرایی لحاظ نشود و ملاحظاتی صورت گیرد. حال آن که احتیاط سیاسی و یا احترام مذهبی نباید باعث شود، واقعیت دیده نشود. واقعیت آن است که این کانون ها عمدتا نسبت به دهه های پیشین خود به صورت کلی دچار افت های بزرگ و اساسی شده اند.

برای درک این مطلب باید ابتدا بپذیریم که این مراکز بعد از آن که وارد مراحلی از رشد شدند عملا یک تشکیلات با ساختار خاص خود شدند و از این حیث می توان آن ها را سازمان دانست و از بعد آن که آن ها سازمان شدند طبیعی است که قوانین عام سازمان ها نیز بر آن ها صادق است.

سازمان ها طول عمری دارند. آن ها ابتدا دوره تشکیل و جان گرفتن ایده اولیه را طی می کنند. مرحله ای که بسیار دشوار است اما حیاتی است و تمامی مراحل بعدی سازمان بستگی به این حیات اولیه دارد.

در مرحله بعدی اگر سازمان خوب پیشروی کند و مقداری از حرکت روبه جلو او بگذرد وارد نقطه پرش می شود. بعد از این روزگار جهش، ما شاهد دوران اوج هستیم. دورانی که اهالی یک سازمان بعدها از آن به عنوان یک حسرت نام می برند.

پس از چندی و افت و خیزهایی، سازمان ها معمولا وارد دوره رکود می شوند. اینجاست که کار فرهنگی بی رحمی و دشواری مضاعفی خود را بیشتر نشان می دهد زیرا فرهنگ و تربیت و مسائلی از این دست چندان در رکود نمی مانند و دوران افول شروع می شود.

پس از دوران افول لزوما شما نابودی را نمی بینید. برخی نابود می شوند. از آن ها دیگر چیزی باقی نمی ماند مگر خاطره ای یا تفکری یا حسی، که شخص و اشحاص دیگر ممکن است آن را بردارند و در جای دیگر و در زمان دیگری بکارند تا بار دیگر به شکل دیگر بروید.

اما جالب قصه آنجاست که بسیاری از سازمان های فرهنگی اتفاق در رکود می افتند حتی این رکود شدید هم می شود و بوی سقوط هم می دهد اما نابود نمی شود. کلیتی از جسد می ماند و با تابلویی از گذشته، کار خودشان را می کنند. در اینجاست که نسل قدیمی باید برود صحبت کند و به زمان حال بگوید که این حرکت های فرهنگی که ما در گذشته انجام دادیم، آن چیزی نیست که شما اکنون درگیر آن هستیم و قصد ما آرمانی تر بود و ما تلاش هایی برای عمق و توفیق بیشتری انجام می دادیم.

بگذریم. جدال میان نسل ها همیشه هست این گونه نیست که تکرار یک برنامه به معنای امتداد داشتن دو نسل باشد. نسل اول با دغدغه ای خاص بر این مهم پافشاری کرده اما با گذشت زمان آن ایده خودش فراموش شده و نسل بعدی فقط شکل آن را تکرار می کند.


حال سوال اینجاست اگر سازمان ها چنین سیر جبری و حتمی دارند، وظیفه نیروهای موثر بر سازمان ها چیست؟

قبول که سازمان به حکم سازمان بودنش دوران رکودش می رسد همان طور که انسان به حکم انسان بودنش حتما یک روزی می میرد اما چگونه می شود طول عمر یک سازمان را افزایش داد همان طور که انسان در سنین پیری هم می تواند به نحوی زیست کند که تمام حیات انسانی اش حاضر باشد.

پاسخ به این پرسش حیاتی به دو گونه داده شده است:

1- کسانی هستند که خواستار توسعه سازمان به معنای عریض و طویل کردن ساختاری و تشکیلاتی هستند. این هم روشی است که مرگ سازمان عقب بیفتد. در این روش ممکن است حتی اساسنامه عوض شود و تغییرات بنیادینی را شاهد باشیم. شاید حتی گروه هدف و نوع محاطب سازمان عوض شود فرض کنیم به محیط بزرگ تر برویم و یا به اتکای پیشرفت های اطلاعاتی و ارتباطی، دایره عمل را باز کنیم. در هر صورت این گسترده بینی ها می تواند برای سازمان مفید باشد و مقداری رکورد را به زمان دیگری موکول کند.

2- روش دوم که البته سخت تر است و کمتر مورد توجه قرار می گیرد توجه تمام عیار به همان ایده نخستین است. به هر حال هر حرکت فرهنگی در پلسخ به نیازی صورت می گیرد که عده ای با آن همراه می شوند. کار جمعی نخ تسبیحی داشته از دغدغه ها و سپس این ایده نخستین با عشق تثویت شده است. حال که سازمان به روزگار سخت خورده است باید برویم به سراغ آن ایده نخستین. باید از آن دوباره پرسش کنیم چرا ما دور هم جمع شدیم؟ دلیل برگزاری این کارها چه بود؟

اتفاقا گاهی نسل های بعد که می آیند و این امور فرهنگی را مسخره می کنند، نعمت بزرگی هستند زیرا شما را محبور می کنند که به نحو جدیدتری از کار خود دفاع کنید. برای مثال فرزند من از من می پرسد تو چرا می نویسی در حالی که نوشتن برای تو درآمد ندارد؟

من نمی توانم توی دهان او بزنم. اتفاقا این نیش او نوش است زیرا من را مجبور می کند تا عمیق تر به نوشتن و درد اولیه آن بیندیشم و اگر واقعا نویسنده نیستم چه بهتر که آن را رها کنم. اما اگر با تامل امروزی به یافت جدیدتری برسم محکم تر بر روی نویسندگی خود می ایستم و این مهم را تنها از سر عادت انجام نمی دهم. این درک من است که به تسل بعدی منتقل می شود و نویسندگی در این حوالی نابود نمی شود.

پس با این حساب توسعه یک بحث مستحب نیست. برای سازمان های فرهنگی و تربیتی لازم و حتمی است. حالا ما سه دسته سازمان می توانیم داشته باشیم. سازمان هایی که مرده اند اما ظاهر خود را حفظ کرده اند. سازمان هایی که با تغییرات وسعتی و جابه جایی در زمان و مکان دارند خودشان را کش می دهند و دست آخر سازمان هایی که برای عبور از تکرار عادت وار و روزمرگی، به هویت رجوع می کنند. تفکر دقیقا همین جاست. گاهی حیات و ممات تنها بسته به امکانات نیست، آن چه عمر می بخشد، دوباره و دوباره اندیشیدن به نقطه نخستین حرکت است.

طول عمرکانون فرهنگیکانون های تربیتی مردمیسازمانمحمود فروزبخش
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید