ویرگول
ورودثبت نام
سحر مُغانکی
سحر مُغانکی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

موسمِ مُدام‌عاشق

اثر ژان باتیست کامی کرو
اثر ژان باتیست کامی کرو

طعم گَسِ پاییز را در نیمه‌های شبی از واپسین شب‌های مردادِ ۱۴۰۰، چشیدم.
به‌گمانم کمی زود بود برای لمس غربتِ این موسمِ مُدام‌عاشق.
موسمی که کلیشه‌های عاشقیتَش، اسبابِ دل‌نوشته‌های مردمانِ حسرت‌به‌دل‌مانده‌ی عشق شد، تا با هر سوز و بارش‌اش داغی تازه کند از دلِ انبوهِ مردان و زنانی که چله‌نشینِ محبوبانِ رفته، اما، هنوز در یاد مانده‌اند.
موسمی که حتی در شب‌های دم‌کرده‌ی مرداد، یادِ کِدریِ روزهای بی‌رونقْ از نور و غربتِ غروب‌های تاریک‌تر از شَبش هم، دلتنگی را بر این فِسرده‌جان، سَربار می‌کند.
موسمی که گویا این‌بار، با خود عهد بسته‌ است، مرا نیز همچو بی‌شمار مردمانِ بی‌نصیب از عاشقیت، داغدارِ یارِ جورپیشه‌ کند؛ یاری که یادش یگانه یادگارِ روزهای دلدادگی‌ست...
*به یاد شنبه ۳۰ مردادِ ۱۴۰۰

تاریخ هنرنقاشینقاشی پرترهپاییز
کارشناسی ارشد نقاشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید