از تمنای بی کسی، دلم دست و پا میزند
بی کسی قلب برهنه ام را چه کسی میفهمد؟
با لبخندی دروغین به پیشوازشان میروم
ولی صد حیف، هجران قلب دیوانه ام را چه کسی میفهمد؟
تاب چشمان خونی ام پایان یافته
رده های خون بر چشمانم را چه کسی میفهمد؟
روزگار بر کامم تلخ گشته
بد حالی روزگار را بر دنیایم، چه کسی میفهمد؟
شب تار و بیم تاریکی را
بر دل خسته و تاریک مرا، چه کسی میفهمد؟
اکنون خسته تر از خسته ام
خستگی تن بی حال مرا، چه کسی میفهمد؟
‹اولین شعر›
یاقوت و مرجان
نویسنده:نغمهاردشیری
کپیباذکراسمنویسنده!
²⁹ دی ماهِ خاکستریِ ¹⁴⁰¹