نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیشبهـــار...!زمستان موهای برفی اش را آرام شانه میزد و دانه های برف را از لای موهای مردانه اش کنار میزند!لحظاتی تا ورود بهار؛ ثمرهی عشق پاییز و زمستان ن…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیشچهکسیمیفهمدمرا؟از تمنای بی کسی، دلم دست و پا میزندبی کسی قلب برهنه ام را چه کسی میفهمد؟با لبخندی دروغین به پیشوازشان میرومولی صد حیف، هجران قلب دیوانه ام…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیشآرامشقلـب-♡-.?.لالایی های مهتابی همراه با پرواز قاصدک ها زینت شب های کودکی ام شده بود.دم طلوعِ خورشید، بانوی آسمان، چادر گل دارش را بر سر می نهاد و بر…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیشسفرپاییز!با حوصله ساک سفرش را بست، با لبخند به کارش ادامه میداد اما غم بدی در سینه اش داشت.شب رسیده بود و او غریبانه داشت میرفت و جایش را به ننه سر…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیش•~سایهبانماهسایهبانماه یه داستان شیرینه از دوره جنگ و انقلاب، سعی میکنم بیشتر ازش براتون بنویسم تا شماهم با خوندنش بهم انرژی بدین:)
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیشبادبادك❥بادبادک ها در هوا رقصان رقصان تاب برداشته بودند. کودکان بند بادبادک ها را در دست گرفته و منتظر صوت داور بودند تا بازی را شروع کنند. در این…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیش•دریایزیبایی²•نگاه گریانش را در اتاق چرخاند و اتاق را برانداز کرد. به گلدان هایی که دلش را زیر و رو میکرد، به کتاب خانه و حتی میز تحریرش! دلش غنج رفت برا…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیش•دریایزیبایی¹•موج شن های کف ساحل را با خودش تکان میدادامواج ماننده غولی بی رحم به ساحل حجوم می آورد و آنهارا ویران میکرد. صدف ها ماننده مروارید به کف ماس…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیش•پروانه!•باد ماننده موجی خروشان ابرهارا تکان میداد. شاخ و برگ های درختان در هوا تکان میخوردند و بعد چند دقیقه از حرکت می ایستادند.صدای برهم خوردن…
نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیش•مُـکمل•بچه که بودم هیچ دوستی نداشتم!همیشه تنها بودم و کسی محلم نمیزاشت. منم از جمع دوری میکردم،تو مدرسه همیشه منو افسرده صدا میکردند. تا اینکه تو…