هر رفتار عجیبی از من سر بزنه، به من میگن: «باز رگ پیریانیت گرفت!»
همه معتقدند تأثیر ژن پیریانی من نسبت به بقیه خاندان پیریان کمتره، اما ناچیز هم نیست! رگ پیریانیمون واقعاً عجیبه، اونقدر که خودمون هم قبول داریم.
مثلاً ممکنه شب بخوابیم و صبح به این نتیجه برسیم که چی؟ و در جواب هر صحبتی بگیم: «خب که چی؟ انجام بدم که چی؟ برم که چی؟ بیارم که چی؟»
مثلاً زنعموم یه بار به عمو علیم که تازه از خواب بیدار شده بود گفت: «علی، برو دنبال فلانی، زنگ زده که بریم دنبالش بیاریمش اینجا.»
عموم گفت: «که چی؟ بیاد اینجا که چی؟ مگه ما آژانسیم؟»
یا مثلاً یه رفتاری هست به اسم جوگیریهای ناگهانی. ممکنه یهو جوه بگیره و با هیجانات فراوان دو چندان از دو ثانیه قبل، کاری رو انجام بدیم.
مثلاً همین دیروز آبجیم وسط بحث جدی و دعوای واقعی یهو لپ طرف رو بوسید و گفت: «باشه، باشه. شما همیشه همینطوری طرفداری الکی میکنید.» و پر هیجانتر از اون هم پرید و لباسها رو روی رختآویز پهن کرد. من خودمم که یه پیریانم، برگام ریخت!
چند وقت پیش قصد حرم رفتن داشتیم و عموم هم ما رو همراهی کرد. نمیدونم چه فعل و انفعالاتی توی مغز عموم رخ داد که یهو تغییر مود داد. اخم و غضب!
مثلاً میخواستیم بریم زیارت، به قول لیلا جون، ما سرپا رفتیم و گفتیم: «امام رضا های، امام رضا بای!»
سرپا امام رضا ما رو دید و برگشتیم. راستش هممون فهمیدیم رگ پیریانی عموم گرفته.
یا یه عمه دارم که دخترش یه بار میگفت: «من بعضی وقتا وقتی میام خونه مامان، نمیدونم الان از اومدن من ناراحته! خوشحاله! بمونم؟ برم؟»
انقدر که تأثیر ژن پیریان روی عمهم زیاده، آدم نمیتونه تشخیص بده الان وقتشه؟ موقعش رسیده؟ یا چی؟ حالت طبیعیشه.
خلاصه اینکه امروز رگ پیریانیم گرفته بود و رهام نمیکرد! عالم و آدم رو رنجوندم. ولی دست خودم که نبوده، باور دارید که؟
امیدوارم شماها از این رگا نداشته باشید.