درخواست اسنپ را ارسال می کنم اما کسی درخواست را قبول نمی کند. به ساعتم نگاه می کنم می خواهم درخواست را لغو کنم که ناگهان یک پراید سفید درخواست را قبول می کند. کیفم را بر می دارم و سوار می شوم. پت پت پت ماشین صدا می دهد. به راننده می گویم :(( ماشینتون صدا میده. )) گمان می کنم صدایم را نشنیده بلند تر می گویم:(( آقا آقا ماشینتون صدا میده.)) تپ تپ تپ ماشین خاموش می شود. با دست اشاره می کند و میگوید:(( پياده شو بچه مو چشم زدی خاموش شد .)) با دهان باز نگاهش می کنم و می گویم :(( بچه تو ؟)) به سمتم بر می گردد و میگوید:(( من و این ماشین باهم بزرگ شدیم. باهم کل دنیا رو گشتیم . یه سفر پدر و پسری )) از پسر گفتنش خنده ام می گیرد . با اخم نگاهم می کند و می گوید :(( اینکه یه پدر و پسر باهم برن سفر کجاش خنده داره ؟)) با ترس می گویم :(( هیچ جا فقط چون به یه ماشین گفتین پسرم خنده ام گرفت .)) مثل پسرم عصای دستمه هرجا بخوام برم هرکاری داشته باشم بی منت من و می بره و میاره بدون هیچ منتی اما خداکنه کارت پیش بچه ات گیر باشه انقد بعدش منت سرت می ذارن پشیمون میشی.)) در را باز می کنم و پیاده می شوم تا این دو قدم راه کمی فکرکنم که چه می شود که برای انجام کاری بر سر کسی منت می گذاریم .شوم . این