از خودم متنفرم از خودم بدم میاد من خیلی آدم چرتیم خیلی
باید از تموم کسایی که منو دارن تحمل میکنن عذر خواهی کنم،باید از تموم کسایی که به من عشق میورزن تشکر کنم من لیاقتم این همه خوبی نیست.
من حتی برا خودم برا آیندم هیچکاری دارم نمیکنم
باید ورزش کنم نمیکنم
باید کتاب بخونم نمیخونم
باید نقاشی بکشم نمیکشم
باید آهنگ گوش بدم نمیدم
باید درس بخونم اما نمیخونم
خیلی چیزای دیگه هست هنوز و من هیچ گوهیی نخوردم
من نمیدونم چرا بقیه دارن برام تصمیم میگیرن چرا؟!
یعنی من خودم حق زندگی ندارم من خودم نمیدونم چی برام درسته چی غلط اونا مگه چی میدونن از من که هر کاری دلشون میخواد انجام میدن.
چرا به خودشون زحمت نمیدن درمورد تصمیمات زندگیم از خودم نظر بپرسن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلم خواب میخواد ،یه خواب طولانی.
عضلات تمام بدنم گرفته انگار با چوب محکم زدنم توان بلند کردن خودم رو هم ندارم پاهام وزنمو تحمل نمیکنه، مغزم دیگه تو این فضای کوچیک لعنتی جاش نمیشه و مث اینکه میخواد منفجر بشه.
درد عجیبی بین دل و کمرم رد و بدل میشه، چقد دلپیچه عذاب آوره.
دلم نمیخواد کسی از دردام با خبر بشه اما رنگ پریدگی صورتم خشکی لبام بی حال بودن چشمام همه چیو داد میزنه و این هم منو از خودم متنفرم میکنه و هم باعث میشه دلم برا خودم بسوزه.
اما بازم آب چشمام خشک شده نمیدونم شاید دوباره اون سد لعنتی درست شده تا نزاره اینا سرازیر بشن
دوست دارم با این دردا زندگی کنم دوست دارم عمیق تر بشن کاش برا همیشه باشن تا آیدا یادش نره کارای بدش بی جواب مونده و دست به گناه دیگه ای بزنه.
فقط درد قلبم کافی نیست
فقط درد مغزم کافی نیست
این درد رو باید تمام یاخته های بدنم حسش کنن تا من بفهمم هنوز زنده ام.
پ.ن: صرفاً هرچی از ذهنم میگذشت رو پیاده کردم.
پ.ن:این چنله خیلی خوبه مث نیکوتین میمونه خوشحال میشیم جوین شین:))
https://t.me/+8bOoH-3kBesxOTU0